الحمدالله فلوجه آزاد شد / پرچم عراق در مرکز شهر به اهتزاز درآمد ..
تاریخ انتشار: 95/03/28 19:10
“شاکر جودت،” فرمانده پليس فدرال عراق در يک پيام تلويزيوني که از مرکز شهر فلوجه پخش شد، آزادي اين شهر از سلطه چندساله تکفيري هاي داعش را اعلام کرد.
عبد الوهاب الساعدي، فرمانده عمليات آزادسازي فلوجه نيز اعلام کرد تمامي مراکز و ساختمان هاي دولتي فلوجه اکنون در اختيار نيروهاي عراقي است و شمار کمي از افراد غيرنظامي در اين شهر حضور دارند. فرمانده عمليات آزادسازي فلوجه در استان الانبار عراق با اعلام اينکه اين شهر تا چند روز آينده به طور کامل پاکسازي مي شود تاکيد کرد عمليات آزادسازي اين شهر در عمل تمام شده است….
يا ثار الله
السلام عليك يا ثار الله وابن ثاره والوتر الموتور ….
شهید
مزار شهيد ۱۷ ساله اي که وصيت کرده بود، گمنام و بي نام و نشان خاک شود گلزار شهداي بهشت زهراي (س) تهران قطعه ۲۴، رديف ۵۴، شماره ۳۵
وصيتنامه همين شهيد گمنام که خطاب به خواهرش نوشته است: .
« بسمه تعالي سلام بر خواهرم که اين نامه را مي خواند، من مرده ام و زندگي ننگين من به اتمام رسيده است. اميدوارم در موقع مرگم مسلمان مرده باشم. خواهش هايي داشتم که مي خواستم انجام بدهيد.
۱- دلم مي خواهد که مراسم تشييع جنازه خيلي کوتاه باشد و زياد به طول نينجامد.
۲- هيچ کس حق ندارد در مراسم و به موقع به خاک سپردن من گريه کند حتي تو، فقط مامان و بابا حق دارند گريه کنند و اگر کسي دلش خواست موقعي گريه کند که تنهاي تنها است.
۳- تا آن جا که امکان دارد مرا در بهشت زهرا (س) خاک کنيد، در يک جاي خيلي خلوت و دور از مرده هاي ديگر و دور از رفت و آمد مردم. دلم مي خواهد که تا چند متري من غيري نباشد و خودم تنها در جاي پرتي باشم و اگر در بهشت زهرا (س) نشد در جاي ديگر عيبي ندارد فقط خلوت باشد.
4- در روي خاکم سنگ قبر نگذاريد. نمي خواهم کسي اسم مرا بداند يا صورت و عکس مرا ببيند و اگر سنگي مي گذاريد روي آن چيزي ننويسيد، نه بخاطر اين که از اسمم شرم دارم بلکه نمي خواهم کسي مرا بشناسد.
سنگ قبر عجيب شهيدي ناشناس/ متفاوت ترين وصيت نامه اي که از يک شهيد مي خوانيد
در موقع خاک کردن، من را طوري در گور بگذاريد که صورتم به سوي آسمان باشد تا بتوانم ستارگان را ببينم کفنم تا جايي که امکان دارد از لباس هاي معمولي من درست شده باشد، نمي خواهم که کفنم از چيز ديگري باشد دلم مي خواهد که قبرم طوري باشد که حداقل سنگ قبرم موازات به خانه خدا باشد يا خودم به موازات قبله خاک شده باشم….
شهادت دو برادر در آغوش هم ...
شهادت دو برادر در آغوش هم …
ظفر خالدی، دوم مرداد 1349 در روستای تنگ کلوره لردگان به دنیا آمد و در حالی که دانشآموز کلاس اول راهنمایی بود، داوطلبانه از سوی بسیج در جبهه حضور یافت.
او اصرار زیادی برای دیدار امام (ره) داشت تا اینکه به همراه پدرش راهی تهران شد و در آنجا پس از سه روز به همراه کاروانی از تهران در حالی که 11 سال سن بیشتر نداشت موفق به دیدار با امام خمینی (ره) شد.
در سال 1361 به جبهه اعزام شد. عملیات رمضان آغاز شد و ظفر همراه برادرش “خدارحم” جانانه ایستادند، فردای عملیات هیچکس آنها را ندید و پس از 10 سال وقتی پیکر ظفر به همراه برادرش در کانالی در منطقه عملیاتی رمضان پیدا و مشاهده شد که در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدهاند.
کم سن و سالترین رزمنده شهید کشور،شهید ظفر خالدی اهل روستای تنگ کلوره از توابع شهرستان لردگان و افتخاری برای استان چهارمحال و بختیاری است. ظفر خالدی نخستین بار از طریق تیپ 114امام حسین(ع) به جبهه اعزام شد و در عملیاتهای فتح خرمشهر و رمضان به همراه پدر و تنها بردارش حضور پیدا کرد.
شهید خالدی در عملیات رمضان و در روز 23 ماه مبارک رمضان سال 1361 حین عملیات با برادرش در یک سنگر و در آغوش هم در حالی به شهادت رسیدند که کمتر از 12 سال داشت. پیکر مطهر این شهدا که مفقودالاثر شده بودند، پنجم مردادماه 1378 در منطقه شلمچه کشف و به لردگان منتقل شدند.
شهیدخالدی در طول زندگی کوتاه خود دو بار با امام خمینی(ره) دیدار داشت و عکسهای امام خمینی را از بسیج به خانه میآورد و به دیوار نصب میکرد.
لباسهای بسیجی اندازه قامت ظفر نبود و به اصرار لباسهای برادرش را به خواهرش میداد تا برای او اندازه کند. سال 1360هنگامی که شهید خالدی 11 سال داشت، پدرش عازم جبهه شد. زمان مرخصی اصرارهای مکرر ظفر باعث شد او پس از بازگشت پدرش عازم جبهه شود و با کاروان بروجن عازم صحنه نبرد شد، هنگام حرکت مسئول کاروان به دلیل اینکه سنش کم بود مانع رفتن او شد ولی شهید با این بهانه که سن واقعیاش از سن شناسنامهای بیشتر است و بالاخره با اصرار فراوان توانست با کاروان اعزامی بروجن راهی جبهه شود.
خدابخش خالدی، پدر این دو شهید نیز که جانباز 25درصد بود در سال 1370 به فرزندان شهیدش پیوست…
اهل حق
شهید سید مرتضی آوینی:
میان ظاهر و باطن عالم نسبتی است كه جز اهل حق در نميیابند.
او ميداند كه اندیشهی علوی با زندگی عبدالرحمن عوفی جمع نميشود.
او ميداند كه عاشورا و عافیت با هم جمع نميشود.
او ميداند كه نميتوان «یا لیتنی كنت معكم» خواند
و در خانه ماند و خود را دیندار دانست…
او حرف آخر را می زند...
بنازم به صلابت حیدریت.
بعد از سالها، امروز رهبری بعلت فشارهای شدید دشمنان خارجی و شاید هم استیصال بعضی از مسئولین داخلی، خودش به میدان اومد و شخصا و بصورت مستقیم به دکتر صالحی دستور داد اجازه ی عقب نشینی ندارید.