16 رجب سالروز خروج فاطمه بنت اسد از کعبه پس از سه روز1
مسجدالحرام همچون روزهای دیگر شلوغ بود و در هر گوشه ای، جمعی به گفتگو مشغول بودند. سی سال از واقعه حمله ابرهه به خانه خدا می گذشت و هنوز تا بعثت پیامبر ده سال، باقی بود. عباس بن عبدالمطلب و یزید بن قعنب به همراه چند تن دیگر در نزدیکی کعبه، غرق بحث و گفتگو بودند.
ناگهان زنی با متانت و وقار بسیار، آهسته و سنگین به کعبه نزدیک شد. چهره اش درهم بود و سیمایش تب کرده و ناراحت به نظر می رسید. یزید بن قعنب زن را شناخت. او فاطمه بنت اسد بود. درد زایمان، امانش را بریده بود و به خود می پیچید. نگاههای ناباورانه مردم، بر دل فاطمه، سنگینی می کرد:
ـ چرا فاطمه در چنین شرایطی به کعبه آمده است؟!!
- او اینک باید در بستر باشد؟!
و …
فاطمه آهسته آهسته پیش آمد و دستها را به آسمان بلند کرد و با آهنگی توأم با اطمینان. زمزمه کرد:
«رَبِّ اِنّی مُؤمَنِةٌ بِکَ و بما جاءَ مِن عِندِکَ مِن رُسُل و کُتُب و اَنّی مُصَدِّقَةٌ بِکَلامِ جدیّ اِبْراهیم الخَلیل و انَّه بنی البیت العتیق؛ فَبِحقِ الذَّی بنی هذا البَیْتِ و بِحَقَ الْمُولوُدِ الذَّی فی بَطْنی لما یسرت علی ولادتی»
«پروردگارا! من به تو و پیامبران و کتابهای آسمانی تو، ایمان آورده ام و سخن جدم ابراهیم را پذیرفته ام و بی تردید خانه تو با دستان او ساخته شده است. خداوندا! به حق آن کسی که این خانه را بنا کرد و به حق جنینی که در رحم دارم، این ولادت و وضع حمل را، برای من آسان گردان!»
ناگهان در برابر دیدگان حیرت زده حضار، دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه در هاله ای از نور، پا به حریم قدس الهی نهاد و پس از آن بار دیگر دیوار، به هم آمد.
مردم با عجله به طرف در کعبه، هجوم آوردند، اما گویی دستانی غیبی بر در کعبه قفل زده بود، چرا که تنها فاطمه بنت اسد به یمن مولودی که در رحم داشت، به میهمانی باشکوه
خداوند دعوت شده بود. فاطمه بنت اسد، سه روز مهیمان خداوند بود و خداوند با میوه های بهشتی از او پذیرایی می کرد. ملایک مقرب خدا نیز کمر به خدمت این بانوی بزرگ، بسته بودند. در آن روزها جهان در انتظار تولد اسطوره عدل و تقوا می سوخت. نوزادی که در آینده زیباترین جلوه های پرستش و عبودیت را در برابر دیدگان شگفت زده تمامی تاریخ، به نظاره می گذاشت.
خورشید صبح روز چهارم، که از پس کوههای مشرق سر بر آورد، ناگهان در میان ناباوری مردم، بار دیگر دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه بنت اسد در حالی که کودکی را در آغوش می فشرد، بیرون آمد. آرام در برابر مردم ایستاد و گفت:
- خداوند مرا بر زنان گذشته، برتری بخشید، چرا که آسیه دختر مزاحم، از بیم دشمنان، در جایی نیایش می کرد که مناسب عبادت پروردگار نبود و مریم دختران عمران، از درخت خرمای خشک شده، خرمای تازه چید. اما من وارد خانه خدا شدم و از میوه های بهشتی خوردم و هنگام خروج شنیدم که هاتفی در میان آسمان و زمین فریاد می کرد:
«ای فاطمه! نام این نوزاد را «علی» بگذار! که خداوند فرموده است: من نام او را از نام خود، گرفته ام …
اوست که خانه مرا از لوث وجود بتها پاک می کند و نوای اذان را از بام خانه من، در مکه می گستراند.»
منبع:پایگاه اطلاع رسانی حوزه
1.بحار ج35/ص8