کرامت های کریمه اهل بیت علیه السلام
پیامد اهانت به خدّام حرم
يکي از خدّام به نام علي عبدي روزي مشاهده مي کند که خانمي در کنار قبري نشسته و مواظب حجاب خود نيست ، جلو مي رود و مي گويد : خواهر حجابت را رعايت کن ، اينجا حرم حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ است و حرمت دارد .
زن اخم کرده ، به نزد شوهرش رفت . شوهرش سرهنگ تمام بود ، پس از سعايت زن ، جناب سرهنگ با غرور نظامي به سوي آقاي عبدي آمد و گفت : چيه ، چکار کردي ؟
وي در پاسخ گفت : هيچي ، به خانم گفتم سر و صورتش را بپوشاند .
سرهنگ گفت : به تو چه ، مگر تو فضولي ؟!
آنگاه دست سرهنگ بالا رفت و سيلي محکمي بر صورت خادم حضرت نواخته شد و سرهنگ به طرف زنش بازگشت و زنش دوباره به طرف آن قبر رفت .
اشک در چشمان آقاي عبدي حلقه زد ، بدون اينکه با کسي حرف بزند به سوي ضريح بي بي رفت و خطاب به کريمه اهلبيت گفت :
بي بي ! من به احترام شما امر به معروف کردم و سيلي خوردم . آنگاه بغض گلويش را گرفت و با صداي بلند شروع به گريه کرد .
در همان حال صداي داد و هوار زن به هوا رفت ، معلوم شد که عقرب پايش را گزيده است .
سرهنگ عقرب را زير چکمه هايش له کرد ، ولي زن به خود مي پيچيد و فرياد مي کشيد و سرهنگ سراسيمه به اين سو و آن سو مي رفت و از مردم کمک مي طلبيد .
خادم سيلي خورده با يکي از خدّام بيرون دويدند و درشکه اي را تهيّه کردند و به داخل صحن آوردند و زن را در قاليچه اي پيچيده ، سوار درشکه کردند و به بيمارستان فاطمي بردند .
سرهنگ گريه کنان به دنبال درشکه مي دويد .
دکترها پس از ديدن پاي سياه شده زن گفتند : اگر سم به بقيّه قسمتهاي بدن سرايت کرده باشد مرگش حتمي است .
پزشکان مشغول معالجه شدند و پاي زن را با تيغ بردند تا زهر بيرون بيايد و سرهنگ نيز با خادم سيلي خورده به سوي حرم بازگشت .
سرهنگ کنار ضريح رفت و در حال گريه مي گفت : بي بي معذرت مي خواهم ، نفهميدم ، غلط کردم ، زنم مرا تحريک کرد .
زن آن شب را در بيمارستان سپري کرد ، صبح با پاي باند پيچ شده به حرم آمد ، از حضرت معصومه پوزش طلبيد و سراغ آقاي عبدي را گرفت و به او گفت : مرا ببخش ، من نفهميدم .
سرهنگ آدرس خادم را گرفت و به سوي تهران بازگشت ، تا 15 سال هرماه 15 تومان به آن خادم مي فرستاد و بعد از 15 سال درگذشت .
دیده شده توسط (سلیمانی)نویسنده وبلاگ در کتاب کرامات معصومیه، ص32