در کتابی به نام «مردگان با ما سخن می گویند» آمده است: یک از بزرگان را خواب دیدند از که زبان آن مجروح و زخمی بود، گفتند: آقا شما بزرگوار بودید، شما چرا زبانتان مجروح است؟ فرمودند: من همسرم علویه بود، سیّده بود، اسمش سکینه بود وقتی عصبانی می شدم با لفظ بدی صدایش می زدم، به او می گفتم سکو، بیا، سکو برو، وقتی به او می گفتم سکو همسرم ناراحت می شد و می گفت، من علویه ام، اسم من سکینه است چرا، شما به من توهین می کنی و این جوری من را صدا می زنی؟ از وقتی وارد برزخ شدم زبان ما را مجروح کردند به خاطر این که ما دل همسر مان را در صدا زدن مجروح می کردیم.
محاسبات خیلی دقیق است، خیلی ما باید مراقب گفتار مان باشیم؛
دیده شده توسط سليماني(نويسنده وبلاگ) در كتاب گناهان زبان ، همراه با حکایت های آموزنده، ص:27