خدايا
شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران ….
” خدای من
ترا شکر مي کنم که از پوچي ها ، ناپايداري ها ، خوشي ها و قيد و بندها آزادم کردي و مرا در طوفانهاي خطرناک حوادث رها ننمودي، و درغوغاي حيات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردي، لذت مبارزه را به من چشاندي ، مفهوم واقعي حيات را به من فهماندي… فهميدم که سعادت حيات در خوشي و آرامش و آسايش نيست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصيبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدايا ترا شکر مي کنم که به من نعمت ” توکل ” و ” رضا” عطا کردي، و در سخت ترين طوفانها و خطرناکترين گردابها، آنچنان به من اطمينان و آرامش دادي که با سرنوشت و همه پستي ها و بلنديهايش آشتي کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده اي رضا دادم.
خدايا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتي ، تو در کوير تنهايي، انيس شبهاي تار من شدي، تو در ظلمت نااميدي، دست مرا گرفتي و کمک کردي… که هيچ عقل و منطقي قادر به محاسبه پيش بيني نبود، تو بر دلم الهام کردي و به رضا و توکل مرا مسلح نمودي، و در ميان ابرهاي ابهام و در مسيري تاريک، مجهور و وحشتناک مرا هدايت کردي…..”
آب
نصفِ تاریخ عاشقی «آب» است، قصههایی عمیق و پر احساس
قصههایی پر از فداکاری، قصههایی عجیب، اما خاص
قصۀ آبِ چشمۀ زمزم، زیرِ پاکوبههای اسماعیل
قصۀ نیل و حضرت موسی، قصۀ آن گذشتنِ حسّاس
قصۀ حفظِ حضرت یونس، توی بطن نهنگ، در دریا
یا که نفرینِ نوحِ پیغمبر، بر سرِ مردمِ نمک نشناس
قصۀ ظهر روز عاشورا، بستنِ آب روی وارثِ آن
کربلا بود و یک حرم، تشنه، کربلا بود و حضرتِ عباس
بین افسانههای آب و جنون، قصۀ تازهای اضافه شده
قصۀ بیست و هفت سالهای از صد و هفتاد و پنج تا غواص ….
فاطمیون
باز هم حیله بهدنبال شکار افتاده
گره تازهای این بار به کار افتاده
گرگ خونخوار لباس گله را پوشانده
پرده فتنه رخ حرمله را پوشانده
هدف این جریان تفرقه انداختن است
باز انگیزه این قوم جمل ساختن است
جهل این قوم به پیراهن گل لک انداخت
ناگهان در دل هر رکعتشان شک انداخت
خون حق میچکد از پنجه این قوم پلید
میرسد سلسله این سلفیها به یزید
آتش معرکه از گور یهود است دگر
وقت رسوا شدن آل سعود است دگر
خوابتان برده مگر مدعیان “الکی”
ای شما معتقد راه و نشان “الکی”
چه بلایی به سر دین شما آمده است
چه خطاییست که از دست شما سر زده است
حمله بر حرمت فرزند پیمبر کردید
غصه فاطمه(س) را چند برابر کردید
آسمان هست پرم بسته شود میمیرم
عمه عشق حرمبسته شود میمیرم
بشتابید علیها که گلوتان سپر است
در کمان نوه حرمله تیر سهپر است
ما نمردیم که آشفتگی آغاز شود
باز هم پای حرامی به حرم باز شود
پرچم سبز ولینعمتمان تا بالاست
ذوالفقار است که در دست ابوحامدهاست
سینه ما سپر تیر و سنان میگردد
راه ما ختم به آغوش جنان میگردد
فاطمیون همگی حامی مکتب هستند
پاسبان حرم حضرت زینب(س) هستند
گرچه کشتید ولی فاتح دیگر داریم
ما محال است که دست از شهدا برداریم
غیرت خون علی(ع) در رگ ما هست هنوز
شمر نابود شد و کرببلا هست هنوز
آه مظلوم بر این دامنتان میگیرد
آتش شیعه به پیراهنتان میگیرد
میرسد منتقم خون خدا از این راه
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله…
مهــــــــــدی جـــــان...
مهــــــــــدی جـــــان….
هرچه کردم بنویسم ز تو مدح وسخنی
یا بگویم زمقام تو که یابن الحسنی
این قلم یار نبود و فقط این جمله نوشت :
پسر حیـــدر کرار، تو ارباب منی
یکسال گذشت
یکسال گذشت از اومدن قهرمانامون ؛
غواصـــــای خط شکن …
همونایے که با نامردی …
با دستای بسته …
زنده بگور شده بودن …
۱۷۵ غـــــواص
بعد گذشت ۳۰ سال اومدن و صفاے شهرامون شدن …
چه مادرایے که چشم انتظار بودن حداقل یکے از اینا ،پسرش باشه …
چه بچه هایے که دلشون میخواست استخوان دست پدرشون ،سایه سرشون باشه …
چه همسرایے که میخواستن درد و دلاے این چندسالو به شوهرشون بگن …
السلام اے استخوانها …