نماز
نماز های روزانشونو اینجوری میخوندن…
واسه نماز شب…وقتی تاریکی شب عالم رو فرا میگرفت,چفیه بسته به دل بیابان های سوسنگرد و چذابه و خرمشهر میزدن تا کسی نشناستشون تا هرجوری خواستن با معشوقشون راز و نیاز کنن…
نماز های روزانشونو اینجوری میخوندن…
واسه نماز شب…وقتی تاریکی شب عالم رو فرا میگرفت,چفیه بسته به دل بیابان های سوسنگرد و چذابه و خرمشهر میزدن تا کسی نشناستشون تا هرجوری خواستن با معشوقشون راز و نیاز کنن…
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً…
هیچ امیدی نباشد بر من و احوال من
مستحق هیچ پروازی نباشد بال من
كارهای من وصالت را به تاخیر افكند
بوی هجران می دهد پرونده ی اعمال من
من دگر آن نوكر خوب و قدیمی نیستم
این لباس نوكری گرید بر این احوال من
بارها دستم گرفتی و نمک گیرت شدم
بارها شد ، جای من تو آمدی دنبال من
بارها خوردم زمین از جا بلندم كرده ای
شكر یک نعمت نكرد آخر زبان لال من
تا دم آخر منم شرمنده ی احسان تو
من گنه كردم تو كردی گریه براحوال من
دوباره پاک می شوم
می رسم به روشنی …
به آسمان
تمام راه را دویده ام
نفس زنان…
برای با تو بودنم
فقط تو را ستودنم
تمام راه دویده ام
دوان دوان
به سوی تو
جاودان بی کران…
جان من٬
روان من
ناتوان از ستودن تو است
لیک٬نیاز من نماز توست
زکات من قلم زدن برای توست
شورهای عاشقانه ای که شعر می شوند
وصف اشتیاق قلب من برای توست
تمام لحظه های من
تمام ناب های من از آن تو
قلم قلم ترانه ام برای تو
تمام هست های من
هر آنچه بر من هست
هر آنچه کز تو از من است
هر آنچه صرف فعل هستن من است…
تمام آن فدای تو…
مهسا شعبانی
یاامام رئوف…!
نشسته ام چو غباری
به اذن شوق دخول
بیا بگو
نتکانند پادریها را…!