پدری به پسر خردسالش یک بطری آب میوه کوچک داد که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود
… کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد وبا خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟
…کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود!
سپس کودک از پدرش پرسید: چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟
آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه!
پدر ،پسر را به باغ منزل برد ویک بطری خالی کوچک رابه یکی از شاخه های درخت پرتقال بست .سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت…..
روزها سپری شد وشکوفه،تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود….
بعد از مشاهده این موضوع،کودک راز پرتقال را فهمید وجایی برای تعجب نمانده بود.ولی پدر کودک دراین موضوع متوجه یک درس خیلی بزرگ شد.رو به پسر کرد و گفت:
چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است اگر ازخردسالی بذر اصول واعتقادات دینی را درون کودک بکاریم درهنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود.
دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است مگر اینکه شیشه را بشکنیم واز بین ببریم.