بررسى اعمال و گفتار شيخ فضل الله نوری
سالروز شهادت شیخ فضل الله نوری(1288ه ش)
در بررسى ميان گفتارها و نوشتارهاى شهيد در مى يابيم كه :
1 - شيخ فضل الله از نخستين كسانى بود كه عليه استبداد قيام ، و همراه ديگر رهبران مشروطه به قم مهاجرت كرد و تا حصول نتيجه از اقدام خود طرفنظر نكرد.
2 - شهيد، خود، از ارزمندان حكومت عدل بود چنانچه در پيامش آمده است :
((خدا گواه است كسى ضديت با عدل ندارد و چه شده است كسى كه اول ، مقدم در اين امور بوده است ، اقدام بر ضديت با تخريب اين اساس مقدس مغدلت را قصد كند كه نه عقلا و نه شرعا جاير، بلكه حرام است . مقصود تطبيق اين مجلس است يا قانون محمدى (ص )…))
3 - آغاز مبارزه شيخ با عناصر مشروطه خواه به هنگام تصويب متم قانون اساسى بروز كرد.
4 - آنچه روشنكفران بيمار از جامعه آن روز مى خواستند ريشه كن ظلم و برقرارى حكومت مردمى نبود بلكه مى خواستند ريشه اسلام را از بيخ و بن بر كنند و حكومت لائيك را در جامعه برقرارى سازند. آنان در جهت هدفى كه داشتند شيخ فضل الله رابه دار كشيدند، باند سيد حسن تقى زاده روشنكفران اقدام به ترور بهبهانى كرد و از سيد محمد طباطبايى خواستند تا در سياست دخالت نكند و الا به سرنوشت بهبهانى دچار خواهد شد. اين همه و همه نشانه انحراف نهضت مشروطه از مسير اصلى و با وجود مجلس ، حاكميت بى قانونى در كشور بود.
5 - انگيزه شيخ از بست نشينى مبارزه با اسلام زدايى و غربزدگى بود و بر آن بود تا از حكومت ديكتاتورى تحت لواى مشروطه جلوگيرى كند و در اين راه جان خويش را نيز فدا كرد.
6 - استعمار انگليس كه از حركت شيخ ، سخت به وحشت افتاده بود خواست تا چهره او را مخدوش كند، لذا دست به جو سازى عليه وى زد و حداقل توفيقى كه به دست آورد، مردم آن روز را از دريافت رهنمودهاى وى بى بهره ساخت و اسارت پنجاه سال سلطنت دوودمان پهلوى را براى ملت ايران به ارمغان آورد.
7 - انگليس و روشنفكرهاى تحت فرمانش اقدام به جعل تلگراف از سوى نجف كردند كه در آن شيخ توسط علما تكفير شده بود؛ جعلى بودن اين تكفير، خود داستانى است كه به نظر مى رسد طرح آن ، پرده از حقايق بر خواهد داشت .
در تلگرافى كه نقل مى كنند و نويسندگان مى نويسند آمده است : ((حجت الاسلام بهبهانى ، طباطبائى ، تلگراف ثانى و اصل ، نورى چون مخل آسايش و مفسد است تصرفش در امور حرام است .
محمد حسين نجل ميرزا خليل ، محمد كاظم خراسانى ، عبدالله مازندرانى
و از سوى ديگر نقل كرده اند كه شيخ نيز در جهت مقابله ، چنين گفته است :
((… شيخ فضل الله تكفير كرده است حجج اسلاميه عتبات عاليات را و از جناب حاج ميرزا حسين و جناب آخوند ملاكاظم و آقاى شيخ عبدالله مازندرانى بايد مى گويد و آنها را تكفير كرده است .))
دلائل جعلى بودن اين تلگراف و آن ادعاها بسيار واضح است چون :
1 - سازنده تلگراف آن قدر بى سواده بوده كه نمى دانسته در خطاب به دو تن از علماء عنوان حجة الاسلام ، نادرست است .
2 - اعلام ((تصرفش در امور حرام )) درباره يك مجتهدى كه از نظر علمى همطراز آنهاست نافذ نيست و مشكل را حل نمى كند.
3 - اگر چنين چيزى صحت داشت ، انگليس و هوادارانش آن چنان طبل رسوايى شيخ را به صدا در مى آوردند كه بيا و ببين .
4 - اگر اين تلگراف از سوى علماى نجف صادر شده بود بى ترديد سيد كاظم يزدى كه اعلم علماى آن روز نجف بود و موضع همسانى با شيخ داشت در برابر آن سكوت نمى كرد و واكنش تندى از خود نشان مى داد.
5 - علماى اسلامى وارسته تر از آن هستند كه روى مخالفت يا موافقت با مشروطه يكديگر را تكفير كنند.
در جريان مشروطه علماى ايران و نجف چه آنانكه در راه برقرارى تا آخرين نفس ايستادند و چه آنانكه در برابر قانونگذارى مجلس شوراى ملى به مخالفت برخاستند و شعار مشروطه مشروعه را سر دادند و چه آنانكه از آغاز، نسبت به اين حركت روى خوش نشان ندادند، همگى يك هدف را دنبال مى كردند و آن برقرارى عدالت و قانون در چارچوب قوانين اسلام بود، اما برخى از آنان چون شيخ فضل الله به سبب تيزهوشى و ژرف نگرى ويژه خود زود دريافتند كه دستهاى مرموز نامرئى در راه ريشه كن ساختن اسلام و كنار زدن عالمان اسلامى به كار افتادهاست و علماى ما اگر چنانچه از يك حكومت جور حمايت كنند در واقع پيشگيرى از خطر كفر و الحاد كه نابود كننده اسلام است ، مى كنند.
به طور مثال شيخ فضل الله در حضور محمد على شاه ، درست در شرايطى كه مجلس به توپ بسته شده و مشروطه خواهان سركوب شده اند و مردم كوچه و بازار به مشروطه بد مى گفتند و به خيال شاه ، مشروطه در باغشاه ذبح شده است مى گويد:
((… مشروطه خوب لفظى است ، شاه دستخط مشروطيت را دادند، شاه مرحوم دستخط داده اند، مشروطه بايد باشد ولى مشروطه مشروعه و مجلس محدود نه هرج و مرج .))
به هر حال ايستادگى شيخ تا پاى چوبه دار و شهادتش گوياى بسيارى از ابهامات و ياوه سراييهاى مخالفين وى و باصطلاح روشنفكران مترقى است.
دیده شده توسط سلیمانی(نویسنده وبلاگ) در کتاب روزها و رویدادها،ص257-258