حضرت زینب علیه السلام در مصیبت جد بزرگوارش
زینب از پنج سالگی پا بیرون نگذاشته بود که جد بزرگوارش از دنیا رفت و جسدپاکش در غرفه عایشه به خاک سپرده شد; ولی پس از آن که مکه را فتح کرد و خانه خدا را از بت ها پاک نمود، و به چشم خود دید که قومش با او بیعت کردند، ودسته دسته داخل دین خدا شدند.
و شاید زینب خردسال در این مصیبت ناگوار حاضر بوده، و جد بزرگوارش رامی دیده، که بر تخت چوبینی می برند تا در خاکش پنهان سازند.
چه کسی می داند، در درون این کودک خردسال تیزهوش چه گذشته، وقتی که در آن پیش آمد جانگداز، خاموش و افسرده بر جد بزرگوارش می نگریسته، می دیده که آن حضرت آرمیده است، ولی جهان گرداگرد او ناله می کند و آه می کشد، و از سوز وگداز در هیجان آمده و موج می زند و زبانه می کشد و می گدازد; گویا فشارهایی نیرومند و شدید آن را درهم می پیچاند!
چه ترس سهمگینی بر قلب خالی این کودک چیره شده بود، و روان آرام وبی آلایش او را در هراس انداخته بود؟
چه حزن و اندوهی بر این کودک در پنج سالگی روی آورد، که صدای مرگ را به اوشنوانید و کاروان سفر آخرت را به وی نشان داد؟
منبع: بنت الشاطی، مترجم: رضا صدر، کتاب:بانوی کربلا حضرت زینب سلام الله علیها،نشر : قم ، دفتر تبلیغات اسلامی ، 1378،ص 33.