در کشمکش ایمان و عواطف
سالروز غزوه بني مصطلق
بنی المصطلق، تیره ای از قبیله خزاعه هستند که با قریش همجوار بودند.گزارشهائی به مدینه رسید که: «حارث بن ابی ضرار» ، رئیس قبیله، در صدد جمع سلاح و سرباز است و می خواهد مدینه را محاصره کند.پیامبر گرامی، بسان مواقع دیگر تصمیم گرفت فتنه را در نطفه خفه کند.از این جهت، یکی از یاران خود به نام «بریده» را، برای تحقیق رهسپار سرزمین قبیله یاد شده کرد.وی به صورت ناشناس با رئیس قبیله تماس گرفت و از جریان آگاه شد.سپس به مدینه برگشت و گزارش را تأیید کرد.در این موقع، پیامبر با یاران خود، به سوی قبیله «بنی المصطلق» حرکت کرد، و در کنار چاه «مریسیع» با آنها روبرو گردید.جنگ میان دو دسته آغاز شد.جانبازی مسلمانان، و رعبی که در دل قبائل عرب از ناحیه مسلمانان افتاده بود، سبب شد که پس از زد و خورد کوتاهی با کشته شدن ده نفر از دشمن و یک نفر از مسلمانان، آنهم به طور اشتباهی سپاه دشمن متفرق گردند.سرانجام، اموال زیادی نصیب ارتش اسلام شد، و زنان آنها به اسارت درآمدند. (1)
سربازی، در کشمکش ایمان و عواطف
فرزند «عبد الله» ، یکی از جوانان پاکدل اسلام بود.طبق تعالیم عالی اسلام، نسبت به پدر منافق خود، بیش از همه مهربان بود.او از جریان پدر آگاه گردید و تصور کرد که پیامبر او را به قتل خواهد رسانید.
از اینرو، به پیامبر عرض نمود: اگر قرار است پدر من به قتل برسد، من شخصا حاضرم این دستور را اجرا کنم، و تقاضا دارم که این کار را به دیگری واگذار نفرمائید!
زیرا من می ترسم روی حمیت عربی و عواطف پدری، تحمل از من سلب شود و قاتل پدرم را بکشم و دست خود را با خون مسلمانی آلوده سازم و سرانجام زندگی خود را تباه کنم.
گفتگوی این جوان از عالی ترین تجلیات ایمان است.چرا از پیامبر درخواست نکرد که از سر تقصیر پدر درگذرد؟ ! زیرا می دانست که هر کاری که پیامبر انجام دهد، به دستور خداوند است، ولی فرزند عبد الله خود را در یک کشمکش روحی عجیبی مشاهده نمود.
عواطف پدری و اخلاق عربی او را تحریک می کند که انتقام خون پدر را از قاتل بگیرد و خون مسلمانی را بریزد.
ولی در مقابل، عواملی مانند علاقه به آرامش محیط اسلام ایجاب می کند که پدر او به قتل برسد.او در این کشاکش، راه سومی را برگزید که هم مصالح عالی اسلام محفوظ بماند، و هم عواطف او از ناحیه دیگران جریحه دار نشود و آن اینکه خود او شخصا مجری فرمان باشد.
این عمل اگر چه جگرخراش و جانکاه است، ولی نیروی ایمان و تسلیم در برابر اراده خداوند تا حدی به او آرامش می داد.اما پیامبر مهربان، به او فرمود: چنین تصمیمی در کار نیست و ما با او مدارا خواهیم کرد.
این سخن، که نمایانگر عظمت روحی پیامبر بود، همه مسلمانان را در تعجب فرو برد.در این هنگام، موج اعتراض و نکوهش به سوی عبد الله سرازیر گشت.او به قدری در انظار مردم خوار و ذلیل گردید، که دیگر کسی به او اعتنا نمی نمود.
پیامبر در این حوادث درسهای آموزنده ای به مسلمانان آموخت، و گوشه ای از سیاستهای خردمندانه اسلام را آشکار ساخت.پس از این واقعه، رئیس منافقان، عبد الله دیگر قد علم نکرد و در هر واقعه ای مورد تنفر و اعتراض مردم بود.روزی پیامبر به عمر فرمود: روزی که به من گفتی او را به قتل برسانم، در آن روز مردمی که در قتل او متأثر می شدند و به حمایت او برمی خاستند .اما امروز آنچنان از او متنفرند که اگر دستور قتل او صادر کنم، بدون تأمل او را می کشند .
1.«تاریخ طبری» ، ج 2/ .260