علمدار ولایت
خمینی رفت فرزندش علی هست
ساحت روح خدا عرض ارادت میکنم
با علمدار ولایت باز بیعت میکنم
رهبرم سیدعلی گر خواهد از من جان و سر
سر به پایش میدهم غسل شهادت میکنم
یدالله شهریاری
خمینی رفت فرزندش علی هست
ساحت روح خدا عرض ارادت میکنم
با علمدار ولایت باز بیعت میکنم
رهبرم سیدعلی گر خواهد از من جان و سر
سر به پایش میدهم غسل شهادت میکنم
یدالله شهریاری
یا اباعبداللہ (ع)
میرسدروزے کہ بے چوڹ و چرا میبینمت
میرسد روزے ڪه ای شــاه وفا میبینمت
عامڸ وصڸ مڹ و تو ذوق بارانی بود
میرسد روزی ڪه با حال بڪا میبینمت
ما وارث دیروز فرزند امروزیم
ما راهی فردا فردای پیروزیم
ما با امام خود پیمان خون بستیم
ما عهد و پیمان بستیم و نشکستیم
ما تا قیامت بر سر پیمان خود هستیم
لبیک یا سیدی یا رهبرم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون مـن نـجست اسرار من
عبارت عجیب و تکاندهنده امام خمینی درباره مثنوی:
امام خمینی (ره) عبارتی درباره مثنوی دارد که بسیار عجیب است. من از کسانی که مخالفتهایی میکنند میخواهم درباره حرف این مرد بزرگ بیاندیشند
امام میفرماید: «کثیرى از ناس شعر مثنوى را جبر مىدانند و حال آنکه مخالف با جبر است و علت آن این است که آقایان معناى جبر را نمىدانند. و چنانکه مرحوم حاجى (مراد امام، حکیم ملا هادی سبزواری است) نیز در شرح خود بر مثنوى نتوانسته در شرح و تفسیر، مرام مولوى را برساند؛ زیرا حکیمى قول عارفى را بیان نموده بدون اینکه حظ وافر از قریحه عرفانى داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که ملحدى، مرام نبى مرسلى را شرح کرده باشد. بیان مرام شخصى قریب الافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد، براى شرح قول عارف رومى، مردى صوفى که یک نحوه کشف ذوقى داشته باشد لازم است که آن هم نه با نثر بلکه با نظمى که از روى ذوق عرفانى برخاسته باشد مانند نسیمى که از سطح آبى برمىخیزد، به شرح آن بپردازد.
به هر حال مولوی و امثال مولوی آدمهای بزرگی بودهاند و نمیشود درباره آنها و آراء آنها به راحتی اظهار نظر کرد، عجولانه سخن گفت و سبکسرانه قضاوت کرد.
ما شیعه حیدریم و سرافرازیم
دل به عشق آل فاطمه میبازیم
فرمانده لشکری ما عباس است
در ارتش او تا به ابد سربازیم
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
ما به بارگاه اهلبیت می نازیم
از صحن رقیه تا حریم زینب
بین الحرمین دیگری میسازیم…
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً…
هیچ امیدی نباشد بر من و احوال من
مستحق هیچ پروازی نباشد بال من
كارهای من وصالت را به تاخیر افكند
بوی هجران می دهد پرونده ی اعمال من
من دگر آن نوكر خوب و قدیمی نیستم
این لباس نوكری گرید بر این احوال من
بارها دستم گرفتی و نمک گیرت شدم
بارها شد ، جای من تو آمدی دنبال من
بارها خوردم زمین از جا بلندم كرده ای
شكر یک نعمت نكرد آخر زبان لال من
تا دم آخر منم شرمنده ی احسان تو
من گنه كردم تو كردی گریه براحوال من