مايوس نشويد!
بيشتر اهل جهنم آدمهايي هستند که همسرندارند. ازدواج خوب است. اما بعضيها از ازدواج ميترسند. من زماني كه ميخواستم ازدواج کنم، طلبه بودم. حدود سي سال پيش طلبگي مساوي با فقر بود. حالا درست نيست كه اينها را بگويم. اما ميگويم تا اگر کسي زن کسي نشد، غصه نخورد. من پنجاه بار به خواستگاري رفتم. هيچ کس حاضر به ازدواج با من نشد. تا متوجه ميشدند كه داماد طلبه است، ميگفتند: برو دنبال کارت! چه كسي حاضر است كه به تو زن بدهد؟ هيچ اتفاقي نيفتاد. بنابراين اگر يك جواني به خواستگاري رفت و کسي به او دختر نداد، ناراحت نشود. اگر ده جا شکست خورديد، مايوس نشويد. يك نفر در مكه به من گفت: آقاي قرائتي من گم شدهام. گفتم: خوشا به حالت! گفت: چرا؟ گفتم: تو تنهايي گم شدهاي.
من با کاروان، همه با هم گم شدهايم. خنديد. آدم نميداند كه صلاحش در چيست؟ اينقدر ازدواجها ميخواهد بشود و نميشود. داماد غصه ميخورد. عروس غصه ميخورد. بعد ميگويد: چه خوب شد که نشد. اينقدر آدم دعا ميکند و مستجاب نميشود. بعد ميگويد: خدايا شکر که مستجاب نشد. اينطور نيست که هرچه شما صلاح ميدانيد خوب باشد. «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ»(بقره/216) قرآن ميگويد: خيلي از چيزهايي را كه تو بد ميداني، خير تو است. خيلي از چيزها را هم كه خوب ميداني، به ضرر تو است. ما نميدانيم كه صلاح ما در چيست؟ بعضيها كه ميخواهند ازدواج كنند، ميگويند: ممكن است كه دخترشان را به من ندهند. شما به خواستگاري برويد. داد، داد. نداد، نداد! دامادي نزد پدرزن آمد.
داماد چهار خصوصيت داشت.
1- کوتاه بود. 2- سياه بود. 3- زشت بود. 4- فقير بود.
اين جوان با اين خصوصيات عاشق يك دختر پولدار شده بود. نزد پدرزن خود رفت و گفت: آقا اين خصوصيات من است. آيا حاضر هستي كه دخترت را به من بدهي. «ان تزوجونا» اگر دخترت را دادي، الحمد لله! «و ان تمنعونا» و اگر ممانعت کردي و دخترت را ندادي، الله اکبر! خدا بزرگ است. به جاي ديگر ميروم. خيلي غصه نخوريد. در ماشين بودم و حرص ميخوردم. يک ماشين بزرگ جلوي ما پيچيد. ديدم كه پشت آن نوشته است: شد شد. نشد نشد! خيلي خنديدم و گفتم: مثل اينکه اين ماشين جلوي من پيچيد تا بگويد: اينقدر حرص نخور. ما نميدانيم كه صلاح ما در چيست. گاهي انسان شکست ميخورد و بعد ميگويد: چه خوب شد که من شکست خوردم. من زماني براي تبليغات به يک روستا رفتم. مردم روستا نامه نوشتند که ما تو را نميخواهيم. من که الان در ايران گل کردم، قرائتي هستم که زماني من را از روستا بيرون کردند. چون نميتوانستم روضه بخوانم، من را بيرون كردند.
چه خوب شد که من نتوانستم روضه بخوانم. من ديدم که نميتوانم به منبر بروم. براي همين تخته سياه را انتخاب كردم و موفق شدم. يعني گاهي آدم يك جا ضربه ميخورد ولي سر از يك جاي بهتري در ميآ ورد. آدم نميداند كه صلاحش در چيست. به هرحال بعضيها از ازدواج ميترسند. قرآن ميگويد: براي چه ميترسيد؟ «إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه»(نور/32) بگذاريد چيزي را برايتان بگويم. تا الآن بنده هنوز زن و شوهري را پيدا نکردم که بگويند: ما زماني که ازدواج نکرده بوديم، وضع ماليمان بهتر بود. تمام آنهايي که ما سراغ داريم، بعد از ازدواج و بچه دار شدن وضعشان خوب شده است. قرآن ميگويد: چرا بچهات را از ترس خرجي ميکشي؟ «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيراً»(اسراء/31)، «كُمْ» يعني من اول خرجي بچه را ميدهم.
از صدقه سر بچه به تو روزي ميدهم. آدم وقتي ميخواهد آب را به مزرعه برساند، جوهاي کنار زمين هم که آب را رد ميکنند، از صدقه سر مزرعه جوها هم آب ميخورند. قرآن ميگويد: پدر و مادر شما جو هستيد و بچهها مزرعه هستند. اگر به پدر و مادر رزق ميدهم از صدقه سر بچه هاست. «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ» بعد ميگويد: «وَ إِيَّاكُمْ» اول به بچهها ميدهم و بعد به پدر و مادر ميدهم. پيامبر(ص) فرمود: «فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي»(كافي، ج5، ص496) اگر کسي ازدواج نکند، من او را به عنوان مسلمان قبول ندارم. مسلمان واقعي کسي است که ازدواج را آسان بگيرد و زود ازدواج کند. حديث داريم زندگي در کنار همسر ثواب کسي را دارد که به مدينه برود و در مسجد پيغمبر در کنار قبر پيغمبر شب تا صبح عبادت کند. کنار همسر بودن پاداشِ عبادت در کنار مسجد پيغمبر را دارد.
ديده شده توسط سليماني(نويسنده وبلاگ) در كتاب درس هايي از قرآن