مسير اهل بيت از كوفه تا شام
باري ، خاندان پيامبر (ص ) را به سوي شام حركت دادند. مسيري كه براي بردن آنها از كوفه تا شام انتخاب كرده بودند، دوازده شهر يا قصبه و قريه بود كه برخي نام آنها را به اين شرح نوشته اند: تكريت ، لينا، جهينه ، موصل ، سينور، حماه ، معره نعمان ، كفر طاب ، حمص ، بعلبك ، دير راهب و حران .
برخي ديگر از اين مناطق نيز نام برده اند: قادسيه ، حرار، عروه ، ارض صلينا، وادي نخله ، ارمينا، كحيل ، تل عفة ، جبل سنجار، عين الورد، دعوات ، قنسرين و حلب ، كه جمعا بيست و پنج منزل و جايگاه مي شود و برخي هم تا چهل مكن نام برده اند كه در بيشتر اين شهرها يا قصبات وقتي ماءموران پسر زياد و همراهان وارد مي شدند و مردم با آگاهي از ماجرا و وضع اسيران همراهشان ، و آنها را مي شناختند، با عكس العمل شديد و تنفر و انزجار اهالي و ساكنان رو به رو مي شدند و بر يزيد و كشندگان امام (ع ) نفرين و لعنت مي فرستادند حتي در برخي از جاها برخوردهايي هم ميان آنان و ماءموران رخ مي داد، در چند جا نيز آنها را به شهرها و قصبه ها راه ندادند. در كتابهاي معتبر تاريخي از بانوي بزرگوار ما حضرت زينب (س ) در طول اين راه سخني و يا خطبه اي نقل نشده است . البته در پاره اي از نقلهاي غير معتبر آمده است كه آن مكرمه در قادسيه چند شعر به صورت مرثيه خوانده است مانند:
ماتت رجالي و افني الدهر ساداتي
و زادني حسرات بعد لو عاتي
يسيرونا علي الاقتاب عارية
كاءننا بينهم بعض الغنيمات
عزّ عليك رسول الله ما صنعوا
باهل بيتك يا نور البريات
يزيد سرمست و مغرور و دار و دسته او كه شهادت امام (ع ) و ياران او را پيروزي بزرگي براي خود مي پنداشتند براي ورود خاندان آن حضرت به صورت اسيران جنگي جشن و چراغاني مفصلي ترتيب داده بودند و هر گوشه شهر را به نحوي آذين بسته و دسته هاي خواننده و نوازنده را در نقاط مختلف شهر مستقر ساخته و به شادي و پايكوبي واداشته بودند.
از سهل بن ساعدي نقل شده است كه مي گويد:
آن روز من از شام مي گذشتم و مي خواستم به بيت المقدس بروم . با مشاهده آن منظره متحير شدم و هر چه فكر كردم كه اين چه عيدي است كه مردم اين گونه شادي مي كنند و من از آن بي اطلاعم متوجه نشدم تا آنكه با جمعي روبه رو شدم كه با هم گفت و گو مي كردند. از آنها پرسيدم : آيا شما عيدي داريد كه من نمي دانم ؟!
گفتند:اي پيرمرد! مثل اينكه در اين شهر غريب هستي ؟
گفتم : من سهل بن سعد هستم كه افتخار درك محضر رسول خدا (ص ) را داشته و آن حضرت را ديده ام .
گفتند: اي سهل ! عجب اين است كه از آسمان خون نمي بارد و زمين اهل خود را فرو نمي برد!
پرسيدم : براي چه ؟ مگر چه شده است ؟
گفتند: اين سر حسين بن علي (ع ) است كه براي يزيد مي آورند… تا آخر حديث .
از كامل بهايي نقل شده است كه : خاندان پيغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و زينت كنند. در اين سه روز شام را به نحوي بي سابقه تزيين كردند. آن گاه گروه بسياري حدود پانصد هزار نفر زن و مرد براي تماشا به استقبال كاروان اسيران از شهر خارج شدند و سركردگان و اميران نيز دف زنان و رقص كنان و پايكوبان حركت كردند…
اين راوي پس از تشريح وضع مردم و جشن و سرور آنها مي نويسد: در آن روز كه چهارشنبه شانزدهم ربيع الاول بود، جمعيت در بيرون شهر به قدري زياد بود كه روز محضر را در يادها زنده مي كرد. براي يزيد بن معاويه سراپرده وسيع و تختي نصب و حاشيه آن را به انواع جوهر مرصع كرده و در اطراف آن كرسيهاي زرين و سيمين نهاده بودند…
به هر صورت از مجموع اين نقل ها معلوم مي شود چه تدارك عظيمي براي اين جشن شوم ديده و چه مراسمي بر پا كرده بودند معلوم است كه در چنين شرايطي بر خاندان مظلوم و داغديده اهل بيت پيغمبر، با ديدن آن مناظره و احوال چه گذشته است !
از بانوي قهرمان ما در اين مراسم و اوضاع و احوال سخني نقل نشده ، مگر پس از ورود به مجلس يزيد، كه آن جا چنان غرور و نخوت او را درهم شكست و او را چنان با چند جمله كوبنده و يك سخنراني پر مغز و فصيح رسوا مي كرد كه مجال هر گونه عوام فريبي و عذر خواهي واداشت ، و چنان حساب شده و دقيق و با قدرت قلب ، او را به محاكمه كشيد كه عموم محدثان و مورخان شجاعت آن حضرت را در اين محاكمه كشيدن و گفت و گو ستوده اند.(1)
از بانوي قهرمان ما در اين مراسم و اوضاع و احوال سخني نقل نشده ، مگر پس از ورود به مجلس يزيد، كه آن جا چنان غرور و نخوت او را درهم شكست و او را چنان با چند جمله كوبنده و يك سخنراني پر مغز و فصيح رسوا مي كرد كه مجال هر گونه عوام فريبي و عذر خواهي واداشت ، و چنان حساب شده و دقيق و با قدرت قلب ، او را به محاكمه كشيد كه عموم محدثان و مورخان شجاعت آن حضرت را در اين محاكمه كشيدن و گفت و گو ستوده اند.(2)
(1)زينب عقيله بني هاشم ، ص 91- 93
(2)زينب عقيله بني هاشم ، ص 91- 93
منبع: عباس عزیزی،کتاب:دویست داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع)، چاپ چهارم،1381 ،ص128