همراه با کاروان کربلا
نماز ظهر را به امامت آقا و مولايم حسين(عليه السلام) خوانديم، حتي حر و سپاهش هم به ايشان اقتدا كردند، بعد از نماز حر به نزد امام رفت و گفت، پسر زياد به من فرمان داده كه شما را به كوفه برم.
اباعبدالله(عليه السلام) به حر فرمود: مادرت در سوگت بگرید! چه می خواهی؟
پاسخ حر به خوبي يادم هست كه به امام گفت : جز شما اگر کسی با من اینگونه سخن می گفت در نمی گذشتم! ولی بخدا سوگند که نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم.(۱)
شک ندارم آن ادبي كه حر نسبت به دختر رسول خدا از خود نشان داد، شد رمز رستگاريش، شهادت گواريت باد جوانمرد…
اول محرم بود که به منطقه «قصر بنی مقاتل» رسیدیم، در حال استراحت بوديم، كودكان هم پروانه وار گرد امام مي چرخيدند و از بودن با ايشان لذت مي بردند.
در همان حال و هوا، عبیدالله بن حر به نزد امام آمد و با هم گرم صحبت شدند، اما یک جمله امام علیه السلام موجب شد که بی اختیار بغض ها لب باز كند و اشکها بر دیدگان جاری شود، عبیدالله رو به امام علیه السلام کرد و فرمود: اباعبدالله محاسنت همچون بال غراب سیاه است، آیا این رنگ سیاهی از خود محاسن است یا خضاب است؟
سیدالشهدا علیه السلام فرمودند:
” ای پسر حر! پیریم زود فرا رسید."(۲)
✋صَليَ اللهُ عَلَی الباکینَ عَلَی
الحُسَین عَلَیهِ السَّلام