ورود حضرت زینب علیها السلام به کربلا
ابوالفرج از امام زین العابدین علیه السلام نقل می نماید فرمود: به خدا سوگند من در اواخر روز با پدرم نشسته بودم و بیمار بودم و پدرم اصلاح تیرهایی می نمود، و در مقابل او «جون» غلام آزاد کرده ابوذر غفاری نشسته بود، بناگاه امام حسین علیه السلام شروع به خواندن این اشعار نمود:
یا دَهْرُ اُفٍ لک من خلیل
کم لَکَ بالاشراقِ و الاصیلِ
من صاحبٍ و ماجدٍ قتیل
والدْهرُ لا یقنع بالبدیلِ
والامرُ فی ذاکَ الی الجلیلِ
و کُلُّ حی سالک سبیلی
یعنی: ای روزگار! چه بد دوستی هستی! چه بسیار در بامدادان و شامگاهان، یار و نامدارِ کُشته، داشته ای، و روزگار به جایگزین بسنده نمی کند، کار در این باره به دستِ خدای بزرگ است و هر زنده ای راه مرا می پیماید.
فرمود: اما من شنیدم و خودداری از گریه نمودم ولی عمّه ام زینب تنها از باقی زنان شنید و بی تاب شد و نتوانست خودداری کند، و از اینرو از جا برخاست و به نزد امام دوید و فریاد زد: آه از این مصیبت، ای کاش مرگ من رسیده بود! امروز چنان است که مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن از دنیا رفته اند، ای بازمانده گذشتگان، و ای دادرس بازماندگان!
امام علیه السلام که چنان دید نظری به خواهر افکنده و به او فرمود: خواهر جان مواظب باش شیطان حلم و شکیبائیت را از کَفَت نرباید!
مشاهده شده توسط نویسنده وبلاگ در کتاب “دانستنی های حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما"، ص13