کاروانی که به وطن بازنگشت
کاروانی که به وطن بازنگشت
صدای آمدن کاروانیان از مکه به گوش می رسد همه خوشحال و هلهله کنان به وطن بازمی گردند. اهل و عیال و فرزندان به استقبال می آیند همه خوشحال و مسرور، یکدیگر را در آغوش می کشند. غصه های تنهایی را فراموش می کنند. اما یک کاروان زودتر از بقیه کاروانیان، مکه را ترک می کند ولی به وطن بازنمی گردد راه دیگری را در پیش دارد. اهل و عیال و حتی اصحاب را با خانواده شان همراه دارد.
مگر چه شده است؟ مگر این کاروان با بقیه فرق دارد؟ چرا به وطن نمی روند؟
قافله سالار این کاروان با بقیه حجاج فرق دارد او مثل بقیه، اِحرام تمتع بست اما می دانست اگر آن را تمام کند؛ دژخیمان به حیله و نیرنگ، او را در حرم خدا خواهند کُشت. لذا به عمره مفرده عدول کرد سپس احرام حج دیگر بست. این احلال و احرام از خصایص آن حضرت بود. او محرم به حجی شد که منادی آن خداوند جلیل پیش از خلقت آسمان ها و زمین بود. به حجی محرم شده بود که میقاتش شجره ی مبارکه بود، لباس احرام او دو جامه بود یکی از خون و یکی غبار صحرا؛ محرم به حجی شد که از جمله ی مناسکش خضاب تمام اعضاء به خون بود.
حجی که در سیر و خواب و بیداری آن، ترک سایه نمود، به جای حلق، سرش را به خدا هدیه داد، به جای ترک محرمات، ترک سدر و کافور، بلکه آب فرات نمود؛ مُحّل از حج اصغر و محرم به حج اکبر بود؛ محرم به حجی بود که هیچ کس غیر او محرم به آن نشده بود و هیچ کس استطاعت آن را نداشت. حجی که لبیکش هفت استغاثه بود و در هر استغاثه «العجل» جدّش رسول الله را می شنید. همه برای طواف به بیت الله می روند ولی او این بیت را با خود آورده بود و آن بیت محبت الله بود.
نازم بر آن صفای دلی که تو داشتی ای مات مانده اهل صفا از صفای تو
دو هفته نامه داخلی مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران/بهمن1384