احمد بن اسحاق بن عبداللَّه بن سعد اشعرى قمى
مفاخر قم
احمد بن اسحاق بن عبداللَّه بن سعد اشعرى قمى
او از محدّثين اهل قم است. از حضرت جواد و حضرت هادى عليهم السّلام روايت كرده است و از خواص حضرت عسكرى عليه السّلام به شمار مىرفته و از ايشان نيز روايت دارد. او علاوه بر اينكه از اصحاب سه امام معصومه بوده، به عنوان شيخ القميين نيز اشتهار كرده است.
تشرّف او به حضرو امام عسكرى عليه السّلام و ديدار امام زمان حجت بن الحسن عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف به وسيله بزرگوار:
شيخ صدوق نقل كرده كه احمدبن اسحاق گفته است: وارد بر امام عسكرى عليه السّلام شدم و تصميم داشتم كه راجع به جانشين پس از وفات آن حضرت از وى پرسش كنم. ابتدا به سخن كرده و فرمودند: اى احمدبن اسحاق! خداى تبارك و تعالى زمين را از آغاز خلقت آدم از حجّت خود بر خلق، خالى نگذاشت و تا قيام قيامت هم خالى نخواهد گذاشت، به بركت آن حجت بلا را از اهل زمين دفع كرده و باران نازل مىنمايد و بركات زمين را به وسيله او بيرون مىآورد.
عرض كردم: اى زاده پيامبر! پس امام و خليفه بعد از شما كيست؟
حضرت با سرعت برخاسته، داخل اتاق شدند و چون بيرون آمدند، پسربچّهاى بر دوش گرفته بودند كه صورتش همانند ماه شب چهارده بود و به كودكان سه ساله مىبرد. فرمود: اى احمدبناسحاق! اگر به خاطر آن احترام و بزرگداشتى كه از طرف خدا و حجتهاى او دارى نبود، من اين فرزند خود را به تو نشان نمى دادم. او همنام و همكنيه پيامبر صَلّى اللَّه عَلَيْهِ وَآلِه و سَلَّم است كه زمين را پر از عدل و داد مىكند، آنچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.
اى احمدبن اسحاق، مثل او در اين امّت، مثل خضر عليه السّلام و مثل ذوالقرنين است. به خدا سوگند چنان غيبتى داشته باشد كه در آن غيبت كسى از هلاكت نجات پيدا نكند، مگر كسى كه خداوند او را بر عقيده امامت وى ثابت گردانيده او را به دعاى تعجيل فرج موفق بدارد.
احمدبن اسحاق مىگويد: عرض كردم: از مولاى من آيا نشانه اى هست كه قلب من بدان مطمئن شود؟ ناگهان آن پسربچه به زبان آمد و با زبان عربى فصيح گفت: اَنَا بَقِيَّةُاللَّهِ فى اَرْضِهِ وَالْمُنْتَقِمُ مِنْ اَعْدائِهِ فَلا تَطْلُبْ اَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يا اَحْمَدَبْنَ اِسْحاق؛ منم بقيّةاللَّه در زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خدا، پس بعد از مشاهده عين، در پى اثر نباشد از احمدبن اسحاق!
احمد مى گويد: من با فرح و شادمانى از نزد حضرت عسكرى عليه السّلام بيرون آمدم.
شيخ صدوق قدس سرّه حديث مبسوطى را نقل كرده كه در آخر آن آمده است: احمدبن اسحاق در سرّمنرأى از حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام پارچه اى به جهت كفن خود خواست.
حضرت سيزده درهم به او داده و فرمودند: اين را خرج مكن مگر براى مصارف خودت و آنچه را كه خواستى هم به تو مىرسد.
سعدبن عبداللَّه وارى خبر مى گويد: “چون از خدمت مولايمان مراجعت كرديم و به سه فرسخى حلوان - سرپل ذهاب - رسيديم، احمدبن اسحاق تب كرد و سخت بيمار شد، به طورى كه از او مأيوس گرديديم و چون وارد حلوان شديم در كاروانسرايى منزل كرديم. احمد فرمود: امشب مرا تنها بگذاريد و از اينرو هركس به خوابگاه خود رفت.
نزديك صبح در فكر افتادم، پس چشم باز كردم كه ناگاه كافور، خادم مولايم امام عسكرى عليهالسّلام را ديدم كه مىگويد: اَحْسَنَ اللَّهُ بِالْخَيْرِ عَزاكُمْ وَ جَبَرَ بِالْمَحْبُوبِ رَزِيَّتِكُمْ؛ خداوند، سوگ و عزاى شما را به خير و خوبى قرار دهد و مصيبت شما را با آنچه كه محبوب است جبران فرمايد و بعد گفت: غسل و كفن رفيق شما، احمد، فارغ شد. اكنون برخيزيد و او را دفن كنيد، راستى كه او عزيزترين شما در نزد آقايتان - امام عسكرى عليه السّلام - است، آنگاه از چشم ما غايب شد.”
آرى، امام عسكرى عليه السّلام كافورخادم را با كفن از سامرا به آنجا فرستاده بود تا او را غسل دهد و كفن كند.
دیده شده توسط نویسنده وبلاگ(سليماني) در کتاب بانوی ملکوت/ص160