هم رتبه حضرت موسي در بهشت
موسي كليم الله پيغمبر اولوالعزم است. به خدا عرضه کرد: خدايا هم درجه من در بهشت كيست؟ شايد حضرت موسي فكر مي كرد يك پيغمبري مثل خودش، عالمي، رباني اي، عابدي، زاهدي، يك شخصيت جهاني اي. گفتند: هم درجه شما يك قصابي است در فلان محله! اي داد بيداد! قصاب فلان محله شده همدرجه موسي كليم الله؟ حضرت موسي تعجب كرد. گفت: من بايد ببينم ته اين قضيه چيست. حركت كرد و آمد قصاب را پيدا كرد. به در مغازه اش رفت، ديد يك آدم معمولي است. گفت مهمانش بشوم ببينيم اين فوق العادگي اش چيست. مهمانش شد. او هم حضرت را نمي شناخت. به حضرت گفت: كه آقا من يك كار واجبي دارم شما در اين اتاق مهماني باشيد، من كارم را انجام بدهم و خدمت شما بيايم. ديدم يك سبدي از سقف آويزان است. سبد را پايين آورد. داخلش يك پيرزني بود. پيرزن فرسوده، فرتوت، و خيلي مسني بود. خيلي جثه كوچكي داشت. گفت اين مادر من است. غير از من هم كسي را ندارد. من فقط اولادش هستم. و من بايد از اين مادر نگهداري كنم. اين جا آويزانش كردم كه از خطر محفوظ باشد. كسي بهش آزار نرساند. حيواني حمله نكند. من اول بايد مادرم را تر و خشك بكنم. غذا در دهانش بگذارم، شروع كرد دست و صورت مادر را شستن. غذا دهانش گذاشتن، بهش محبت كردن، لطف كردن. وقتي مادرش را سير كرد، اين پيرزن دستهايش را بلند كرد، گفت اي خدا، پسر من را هم درجه موسي كليم الله قرار بده. ببينيد دعاي پدر و مادر چه كار مي كند. نفرين پدر و مادر هم همين طور. مواظب باشيد. و بخواهيد از پدر و مادر كه از ته دل برايمان دعا كنند.