حدیث روز
امام جواد عليه السلام :
مَنْ زارَ عَمَّتى بِقُم فَلَهُ الجَنَّةُ؛
كسى كه عمّه ام را در قم زيارت كند او اهـل بهشت است.
سفينة البحار: ج2، ص376
امام جواد عليه السلام :
مَنْ زارَ عَمَّتى بِقُم فَلَهُ الجَنَّةُ؛
كسى كه عمّه ام را در قم زيارت كند او اهـل بهشت است.
سفينة البحار: ج2، ص376
14ربیع الثانی سالروز قیام مختار ثقفی
به خونخواهی امام حسین (علیه السلام)
در مطلب زیر لیست سیاه و پرونده کوتاه جنایت کاران کربلا ذکر شده و نحوه مجازات آن ها نیز آورده شده است.
مختار که مرحله ی اول انتقام و خون خواهی شهدای کربلا را با موفقیت به اتمام رسانده بود، برای ضربه زدن و متلاشی کردن ریشه فساد و عامل اصلی فاجعه کربلا؛ یعنی حکومت شام آماده شد. ابن زیاد، عامل مهم فاجعه کربلا، هم چنان در رأس قدرت بود و فرماندهی کل ارتش شام را به عهده داشت. وی به دستور عبدالملک مروان برای تسلط بر عراق و از بین بردن جنبش مختار با سپاهی به تعداد هشتاد هزار نفر به مناطق مرزی شمال غرب عراق نفوذ کرد و شهر موصل را به تصرّف خود درآورد، که در این هنگام مختار برای مقابله با ابن زیاد، سپاهی به فرماندهی ابراهیم اشتر به موصل فرستاد.
یکی از پیش آمدهای جالب این نبرد این بود که عمیر بن حباب، رئیس و فرمانده طایفه قیس، هم چنین فرمانده جناح چپ ارتش شام با هزار مرد جنگی در ارتش دشمن به سپاه ابراهیم اشتر پیوست. سپاه ابراهیم با این که از نظر نفرات کم تر از سپاه شام بود، در اطراف شهر موصل با لشکر ابن زیاد روبه رو شد و شجاعانه به قلب سپاه ابن زیاد زد و در اندک زمانی آنها را پراکنده نمود. در این جنگ حصین بن نمیر که فرماندهی جناح راست لشکر شام را به عهده داشت، به دست شریک بن حزیم به هلاکت رسید. حصین بن نمیر در فاجعه کربلا، مأمور بستن راه ها به روی یاران مسلم بود تا کسی به یاری او نرود. او در روز عاشورا با پانصد تیرانداز، امام حسین (علیه السلام) و یارانش را تیرباران کرد. وی قاتل برخی از اصحاب امام حسین (علیه السلام)نیز می باشد. حصین در روز عاشورا تیری به طرف امام حسین(علیه السلام) پرتاب کرد، که به دهان مبارک حضرت اصابت کرد وامام حسین(علیه السلام)او را نفرین نمود.
در این میان، ابن زیاد، مرد شماره دو حادثه کربلا هنوز به سزای اعمال خود نرسیده بود. قطعاً اگر ابن زیاد از طرف یزید، استاندار کوفه نشده بود، شاید جنایات کربلا آن چنان رخ نمی داد. در این کارزار، ابراهیم اشتر سپاه خود را تا خیمه ابن زیاد و مقرّ فرماندهی او پیش برد، به تعقیب ابن زیاد پرداخت و در ساحل “نهر خاذر” ناگهان با وی روبه رو شد. جنگی تن به تن میان آن دو درگرفت و در این جنگ، ابراهیم چنان ضربتی بر پیکر ابن زیاد وارد کرد، که از وسط دو نیم شد. به این ترتیب پرونده ی زندگی ابن زیاد نابکار هم، در هم پیچید.
پس از کشته شدن ابن زیاد و فرماندهان عالی رتبه لشکر شام، ابراهیم اشتر دستور داد تا سر ابن زیاد، حصین بن نمیر و گروهی از فرماندهان ارتش شام را از بدنشان جدا کرده، نام هر یک را در کاغذی نوشته، برگوششان بیاویزند و در نهایت آن ها را برای مختار فرستاد. هنگامی که این سرها را نزد مختار گذاشتند، وی بلند شد و با کفش خود چندین بار بر سر و صورت ابن زیاد زد و سپس آن کفش را به غلام خود داد و گفت: “این کفش مرا ببر و آن را بشوی که بر صورت نحس و نجس این کافر خورده است". آن گاه دستور داد سر ابن زیاد و دیگر سرها را از بالای کاخ حکومتی آویزان کردند و سراسر کوفه چراغانی و جشن و سرور شد و مردم کوفه در برابر سرها با پای کوبی اظهار خوشحالی می کردند.
مختار سر ابن زیاد را همراه سرهای سرداران نامی سپاه شام با سی هزار درهم به مکه نزد محمد حنفیه فرستاد. وی این پول را برای تقسیم میان اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، شیعیان مهاجر، انصار و فرزندان آنان در مکه و مدینه فرستاده بود. محمد حنفیه با دیدن سر ابن زیاد و دیگر جنایت کاران کربلا، بسیار خوشحال شد و به سجده افتاد و خدای منتقم را سجده، و مختار و ابراهیم اشتر را دعا کرد. محمد حنفیه سر ابن زیاد را نزد امام سجاد (علیه السلام) فرستاد. هنگامی که مأموران مختار به منزل امام سجاد (علیه السلام) آمدند، آن حضرت سر سفره ی غذا نشسته بود. امام سجاد (علیه السلام) از دیدن سر ابن زیاد بسیار خوشحال شد و سجده شکر به جای آورد. هنگامی که سر از سجده برداشت، قطرات اشک مانند مروارید از صورتش سرازیر بود، که در این هنگام فرمودند: “خدا را شکر می کنم که انتقام خون مرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزای خیر عنایت کند". آن گاه امام (علیه السلام) رو به حاضران کرده و فرمودند: “هنگامی که ما را بر ابن زیاد وارد کردند، او سر سفره ی غذا نشسته و سر بریده پدرم را در برابر خود نهاده بود، من او را چنین نفرین کردم: بارپروردگارا! زنده باشم و ببینم روزی را که سر بریده ابن زیاد در برابر من قرار دارد".
به این ترتیب، دعای امام سجاد (علیه السلام) مستجاب شد. آن روز که سر ابن زیاد به مکه و مدینه برده شد، روز شادی و جشن اهل بیت بود. از فاطمه، یکی از دختران امیرمؤنان (علیه السلام) نقل شده، که فرمود: “هیچ یک از زنان بنی هاشم بعد از واقعه کربلا خود را آرایش نکردند تا این که مختار، سر عبیدالله بن زیاد را برای ما فرستاد".
پیش تر بیان شد که تعداد زیادی از اشراف کوفه و سران عراق که اکثر آنان در فاجعه کربلا دست داشتند، از کوفه فرار کردند و در بصره، نزد مصعب بن زبیر پناهنده شدند. این فراریان که تعداد آن ها به ده هزار نفر می رسید، می دانستند که اگر به کوفه بازگردند، به سزای اعمال خود خواهند رسید، بنابراین، شب و روز مصعب بن زبیر را تحریک می کردند تا علیه مختار وارد جنگ شود و کوفه را از دست شیعیان خارج کند. مصعب بن زبیر مردم را به جنگ با مختار بسیج کرد. همه ی فراریان که از ترس مجازات مختار به بصره پناهنده شده بودند، تحت حمایت مصعب بن زبیر در جنگ علیه مختار شرکت کردند. مصعب برای ایجاد اخلال در مرکز حکومت مختار، شناسایی ضدانقلاب هایی که در کوفه مخفی بودند و ملحق کردن آن ها به خود، عبدالرحمن بن مخنف را به صورت پنهانی به کوفه فرستاد. در این زمان بار دیگر تاریخ تکرار شد و این بار مردم کوفه به مختار خیانت کردند و تنها، موالی، بردگان، ایرانیان و مستضعفان، حامی مختار شدند. از طرفی مختار، به ابراهیم اشتر دستور داده بود به عنوان استاندار شهر موصل در آنجا بماند. در این جنگ که مختار تنها بود، نبرد سختی بین نیروهای سواره نظام مصعب و نیروهای ابن شمیط که بیشترشان پیاده می جنگیدند درگرفت. تعداد زیادی از نیروهای ابن شمیط به شهادت رسیدند. مختار نیروهای خود را آماده کرد و برای مقابله با ارتش مصعب از شهر کوفه خارج شد و عبدالله بن شداد را در کوفه جانشین خود کرد و خودش با یارانش از شهر خارج شدند و در منطقه “حروراء” مستقر گردیدند تا این که بین ارتش مصعب و کوفه حائل باشند و از این راه جلوی پیشروی ارتش بصره به کوفه را بگیرند. یکی از کسانی که از طرف مصعب به فرماندهی عناصر فراری و ضد انقلاب کوفه منصوب شد، محمد بن اشعث بود، که دشمن سرسخت اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به شمار می رفت. وی در حادثه کربلا یکی از فرماندهان ارتش عمر سعد بود و جنایات زیادی را مرتکب شد. در این جنگ، نیروهای دو طرف تلفات زیادی را متحمل شدند و هم چنین پرونده ی سیاه محمد بن اشعث به دست فرمانده دلیر مختار به نام مالک بن عمرو بسته شد.
او اصـالتاً از سـادات مـوسـوى بهبهان و پدرش مرحوم سید محمد فرزند مرحوم سید عبدالحمید از شـاگـردان صـاحـب جـواهـر مى باشد که در سال ۱۲۷۷ هجرى در روستای «مدیسه» لنجان از توابع زرّين شهر اصفهان به دنیا آمد و تحصیلات اولیه را در اصفهان در مدرسه صدر به انجام رساند و از مـحـضـر «مـیـرزا ابـوالـمـعـالى کلباسى» استفاده ها برد. سپس در سال ۱۳۰8 ه ق به قصد ادامه تـحـصـیـلات , عـازم حوزه علمیه نجف گردید ودر محضر درس بزرگان و فضلاى حوزه نجف شـرکت جست. حوزه درس آیة اللّه آخوند خراسانى او را به خود جذب نمود و در حوزه درس او بود کـه بـه درجه عالیه اجتهاد نائل آمد.
مرجعیت تام شیعیان
پس از رحلت آیة اللّه آخوند خراسانى در سال ۱۳۲۹ , مرجعیت عـامـه با آیة اللّه میرزا محمد تقى شیرازى بود. پس از درگذشت او در سال ۱۳۳۸ , آیة اللّه نائینى و آیة اللّه اصفهانى، هر دو به عنوان مرجع تقلید معروف و مـشـهـور گـردیـدنـد، تـا ایـنکه آیة اللّه نائینى در سال ۱۳۵۵ هم سال بافوت آیة اللّه حاج شیخ عـبـدالکریم حائرى درگذشتند. مرجعیت به صورت تمام به آیة اللّه اصفهانى در نجف و اغلب بلاد شـیـعـه , محرز و مسجل گردید ایشان رساله اى نگاشتند که نام آن وسیلة النجاة مى باشد که ترجمه فارسى آن صراط النجاة وترجمه اردوئى آن طریق النجاة مى باشد.
صفات و اخلاق او
او داراى صـفـات کریمه و همت بلند بود و در کیاست و درایت و مدیریت ,گوى سبقت را از دیگر هـم ردیـفـان خـود بـرده بـود او بیان رسا و طبع روان داشت , به حدى که مجلس درس ایشان از پـرجـمـعـیـت تـریـن درسهاى حوزه نجف بود و با توجه به سهولت بیانات و شیوه تدریس همگان مى توانستند نسبت به فهم خویش از آن بهره مند گردند.
در سال 1349 ق . شخصی که به سببی با آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی خصومت و کینه ای شدید در دل داشت فرزند عالم و فاضل وی را در صف نماز جماعت با خنجر مورد حمله قرارداد و به طرز فجیعی او را کشت . پس از دستگیری قاتل ، آیة الله اصفهانی شخصی را به نمایندگی از طرف خود به دادگستری فرستاد تا اسباب آزادی او را فراهم کند. آیة الله اصفهانی این گونه از قاتل فرزند خود گذشت و باعث شگفتی همگان گردید.
آیة الله اصفهانی زندگی بسیار ساده ای داشت و به دور از هر گونه مظاهر فریبنده مادی می زیست . در اوایل طلبگی مجبور بود خود را با شرایط سخت و نامناسب مالی که بر حوزه های علمیه حاکم بود تطبیق دهد. فشار مالی و شرایط سخت معاش به حدی بود که او مجبور شد به مدت پانزده شبانه روز با خانواده خویش در یک خرابه زندگی کند. یکی از علما در این باره می گوید:
« در خدمت آقا سید ابوالحسن اصفهانی بودم ، وقتی از کوچه ای که در آن خرابه ای وجود داشت ، گذر کردیم ، فرمود: من با خانواده ام پانزده روز در این خرابه ساکن بودیم . چون صاحبخانه ما به من گفته بود که دیگر راضی نیست در خانه اش باشیم . به ناچار آنجا را تخلیه کردیم و به این خرابه منتقل شدیم . تا اینکه بالاخره موفق شدم خانه ای دیگر اجاره کنم .»
وفات :
آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی تا واپسین سال حیات خویش در نجف اشرف ماندگار بود. او در اواخر عمر خویش دچار ضعف مزاج گردید و به بیماریهای گوناگونی مبتلا شد. ایشان در آن سالها در فصل تابستان برای درامان ماندن از گرمای زیاد شهر نجف به کاظمین و سامرا می رفت. چند صباحی پیش از اینکه دار فانی را وداع گوید وضعیت مزاجی وی رو به وخامت گذاشت . به او پیشنهاد کردند که محلی دیگر را که دارای هوایی مناسب است ، برگزیند. او ایران را انتخاب کرد اما خیلی زود از سفر به ایران منصرف شد و سفر به بعلبک لبنان را برگزید پس از مدت زمان کوتاهی که ایشان در بعلبک بود بسیاری از بزرگان و دانشمندان جبل عامل ، بعلبک ، بیروت ، دمشق و دیگر نقاط لبنان و سوریه با وی دیدار کردند. پس از اینکه وضعیت مزاجی وی تا اندازه ای بهبود یافت ، روزی در اثر سانحه ای به زمین خورد و پس از بازگشت به کاظمین در شب نهم ذیحجه 1365 ق . مطابق با سیزدهم آبان۱۳۲۵ ه ش در 81 سالگی دارفانی را وداع گفت. پیکر شریف آیة الله اصفهانی پس از حمل از کاظمین به نجف و تشییعی کم سابقه در صحن مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام کنار قبر فرزند شهیدش سید محمد حسن و آرامگاه آیة الله خراسانی به خاک سپرده شد .
امر به معروف هم مثل نماز، واجب است. در نهج البلاغه می فرماید: امر به معروف و نهی از منکر، در مقیاس وسیع و عمومی خود، حتی از جهاد بالاتر است. چون پایه ی دین را محکم می کند. اساس جهاد را امر به معروف و نهی از منکر استوار می کند.
منبع: کتاب واجب فراموش شده،ص14
بزرگترین نعمت خدا وجود این نظام است و بزرگترین معروف، دفاع از این نظام است. این بزرگترین کاری است که باید انجام گیرد. عده ای برای مقابله با این نظام کمر بسته اند، ودر نظام خدشه وارد می کنند. مسأله ی آنها، انتقاد به نظام یا مسئولان نظام نیست. از نظر آنها انتقاد، وسیله ای برای نابود کردم خود نظام است.
منبع: کتاب واجب فراموش شده،ص44
کار دنیا به جایی رسیده است که قدرت های زورگوی عالم ، جلو چشم مردم دنیا، معروف را منکر و منکر را معروف می کنند! در عالم فساد و تباهی بشریت، هیچ چیز دیگر بالاتر از این نیست. اینکه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) طبق روایت فرمود: «کسانی پیدا خواهند شد که امر به منکر و نهی از منکر می کنند.» و مردم که تعجب کردند، فرمود: « منکر معروف خواهد شد.» انسان احساس می کند که امروز هم در دنیا چنین وضعی را دستِ قدرتِ مادیِ استکباریِ لجام گسیخته ی متکبرِ متفرعنِ زورگویِ استکبار به وجود می آورد. روراست به مردم دروغ می گویند و این دروغ را یک کار مقدس می شمارند! ظلم را تشویق می کنند و ظالم را به خاطر این ظلم، ذی حق به حساب می آورند! مظلوم را نکوهش می کنند و بر سر مظلوم می زنند و این بر سر مظلوم زدن را کاری خوب به شمار می آورند!
منبع: کتاب واجب فراموش شده،ص 30
14 ربیع الثانی مصادف با قیام مختار ثقفی
به خونخواهی امام حسین (علیه السلام)
قیام و انتقام از سنت های قطعی الهی است، که خداوند متعال از کسانی که مرتکب ظلم می شوند، انتقام می گیرد و ایشان را به هلاکت می رساند. در سال 61 ه. ق. حادثه ای بزرگ و خونین در تاریخ اسلام رخ داد. این حادثه دردناک، شهادت امام حسین (علیه السلام) در کربلا بود. در این حادثه، این افتخار نصیب مختار بن ابو عبید ثقفی شد، که خداوند به واسطه او از قاتلان شهدای کربلا انتقام گیرد.
در زمان قیام امام حسین(علیه السلام) ، هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، در منزل مختار ساکن گردید و سپس به خانه هانی بن عروه نقل مکان کرد. مختار به علت همکاری با مسلم و مخالفت با عبیدالله بن زیاد زندانی شد و در ماجرای کربلا، در کوفه و در زندان ابن زیاد به سر می برد. پس از حادثه کربلا، مختار نامه ای به خواهرش صفیه، همسر عبدالله بن عمر نوشت و درخواست کرد تا برای آزادی او اقدام کند. صفیه شوهر خود را وادار نمود تا برای آزادی برادرش تلاش نماید. عبدالله بن عمر نامه ای به یزید بن معاویه نوشت و آزادی مختار را از او درخواست کرد؛ دستور آزادی مختار، توسط یزید صادر شد و ابن زیاد بنابر دستور یزید، مختار را آزاد کرد.
مختار قبل از حرکت به سوی عراق، به خدمت فرزندان امیرمؤنان (علیه السلام) و اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، از جمله محمد حنفیه رفت و از ایشان کسب اجازه نمود. مختار بر اساس چهار اصل زیر از مردم بیعت گرفت:
- پیروی از کتاب خدا؛ 2- پیروی از سنت نبی اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)؛ 3- خون خواهی از قاتلان شهدای کربلا؛ 4- دفاع از حقوق بی پناهان.
بر این اساس، بیشتر شیعیان کوفه با مختار که خود را نماینده محمد حنفیه معرفی می کرد، بیعت کردند؛ اما عده ای از آن ها برای روشن شدن صحت ادعای وی، هیئتی را به مدینه اعزام نمودند، که این هیئت صحت ادعای مختار را از محمد حنفیه و امام سجاد (علیه السلام) جویا شدند. این عده از شیعیان، وقتی از دیدگاه موافق آن دو بزرگوار آگاه شدند، تصمیم به یاری مختار گرفتند.
ابراهیم اشتر با گروهی مسلح که تعداد آن ها به صد نفر می رسید، شب چهارشنبه به طرف خانه مختار می رفتند، که ایاس بن مضارب جلو ابراهیم و همراهانش را گرفت و گفت: “من از شما دست برنمی دارم تا همه شما را به استانداری ببرم". ابراهیم از این حرف برآشفت، نیزه یک نفر از پاسبانان را گرفته، در حالی که فریاد می زد: “ای دشمن خدا تو نیز از قاتلان حسین بن علی هستی” به ایاس بن مضارب حمله کرده و نیزه را به شدت برگردن او زد. ایاس کشته شد و همراهان وی فرار کردند. مختار از این حادثه باخبر شد و فوری به یاری ابراهیم شتافت. به این ترتیب قیام مختار قبل از تاریخ پیش بینی شده؛ یعنی در روز سه شنبه، دوازدهم ربیع الاول سال 66 ه. ق. آغاز گردید.
مختار دستور داد بر بالای بام ها، نی ها را آتش زدند، صدای “یا منصور اَمِت” و “یالثارات الحسین"، در کوفه طنین انداز شد و جنگ هایی میان سپاهیان مختار به فرماندهی ابراهیم اشتر و سپاهیان ابن مطیع درگرفت که در همه آن ها سپاهیان مختار به پیروزی رسیدند.
مختار پس از تسلط بر کوفه بسیاری از ممالک اسلامی، مثل ارمنستان، آذربایجان، موصل، مدائن، بهبهان، حلوان، اصفهان، قم، ماهان، همدان و. .. را زیر سلطه خود درآورد.