از غروب ها
در ذهن خاک خورده ی این چارچوب ها
دل بسته ام به آمدنت از غروب ها
کو زورقی که عطر تو را هدیه آورَد؟
با موج ها نیامد جز پاره چوب ها
مهدی فرجی
در ذهن خاک خورده ی این چارچوب ها
دل بسته ام به آمدنت از غروب ها
کو زورقی که عطر تو را هدیه آورَد؟
با موج ها نیامد جز پاره چوب ها
مهدی فرجی
دلم شكسته شد از دستِ اين و آن بي تو
چگونه پَر بكشم تا به آسمان بي تو؟
چقدر وعده ي فردا چقدر جمعه ي بعد؟
ببين كه بر لبم آقا رسيده جان بي تو
براي چشم به راهت تمام ثانيه ها
چه كُند ميگذرد صاحب الزمان بي تو
قسم به جان عزيزت، عزيز خسته شدم
از اين همه سفر ِ تا به جمكران بي تو
در ذهن خاک خورده ی این چارچوب ها
دل بسته ام به آمدنت از غروب ها
کو زورقی که عطر تو را هدیه آورَد؟
با موج ها نیامد جز پاره چوب ها
در من نشست خاطره ی روزهای دور
یک مرد دفن شد کم کم در رسوب ها
حالا ببین! حوالی من هیچ چیز نیست
غیر از صدای نوک زدن دارکوب ها
در یک غروب راه بیفت و شکوفه کن
در ریشه ی شمالی مرد جنوب ها
او را در آور از قفس خاطرات دور
از ذهن خاک خورده ی این چارچوب ها…
مهدی فرجی
این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس؛ تو کجایی گل نرگس
به خدا آه نفسهای غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم
زده آتش به دل عالم و آدم
به چشمهای پر اندوه، دست های دعا
شبی فرود بیا ای که بی تو باران نیست
در ذهن خاک خورده ی این چارچوب ها
دل بسته ام به آمدنت از غروب ها
مهدی فرجی
ای غنچه ی خزان و زمستان در انتظار !
ای پیک دور و دیر شکوفایی بهار!
مارا ببین شکسته و تبدار و شرمسار
ما را ببین شکسته تر از پشت روزگار
گاهی به رغم نومیدی ها امیدوار
گاهی ز بی شکیبی بیهوده ، بیقرار
چندی دعای ” از چندی خسته رومتاب “
چندی دعای ” چندی بر روح ما ببار “
( محمد جواد آسمان )