خاطراتی از دفاع مقدس "نامه یک دختر9 ساله به رزمندگان!"
خاطراتی از دفاع مقدس “نامه یک دختر 9 ساله به رزمندگان!”
در آستانه عملیات خیبر در بین کمک ها و هدایای مردم، نامه و کمک های یک دختر 9 ساله، حکایت از حماسه ی دختران در دفاع مقدس دارد. او در نامه اش نوشته است: «با سلام به امام زمان(ارواحنا فداه) و درود به امام خمینی(ره)، سلام به رزمندگان اسلام. اسم من زهرا می باشد، این هدیه را که نان خشک و بادام است برای شما فرستادم. پدرم می خواست جبهه بیاید، ولی او با موتور زیر ماشین رفت و کشته شد. من 9 سال دارو و نصف روز مدرسه و نصف دیگر را قالی بافی می روم. مادرم کار می کند. ما پنج نفر هستیم. پدرم مُرد و باید کار کنیم و من 92 روز کار کرده ام تا برای شما رزمندگان توانستم نان بفرستم. از خدا می خواهم که این هدیه را از یک یتیم قبول کنید و پس ندهید و مرا کربلا ببرید؛ آخر من و مادرم خیلی روزه می گیریم تا خرجی داشته باشیم. مادرم، خودم، احمد و بتول و تقی برادر کوچکم، سلام می رسانیم.
خدا نگهدار شما پاسداران اسلام باشد. 8/11/62
ماهنامه شمیم یاس/سال هشتم/شماره74/اردیبهشت1388/ص19