مفهوم شناسی واژه احسن
احسن: ahsan نیکوتر، بهتر، اعلی، احمد، اولی. الأحسَن ج أَحَاسِن: بهتر، زیباتر، نیکوتر.
«وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَن؛ به بندگانم بگو سخنى بگويند كه بهترين باشد.»
الأَحسَن، الافضَل: بهتر.
أَحْسَنَ- إِحْسَاناً [حسن]: نيكى كرد، اين كلمه ضد (أَسَاءَ) است «احْسَنْت»: كار را بسيار خوب انجام دادى،- الشيءَ: آن چيز را به خوبى فراگرفت و دانست «فلانٌ يُحسِنُ القراءة»: فلانى خوب مىتواند بخواند،- مُعَامِلَتَهُ: با او رفتار نيك و دوستانه كرد،- الظَّنَّ به: به او گمان خوب برد و مورد توجه او شد،- اليه و بِهِ: به او نيكى كرد و پاداش نيكو داد.
الأَحْسَن- م حُسْنَى، ج أَحَاسِن [حسن]: اسم تفضيل از (الحَسَن) است، گاهى اين كلمه را مصغر نموده و آن را (احَيْسِن) گويند «ما احَيْسِنَ زيداً»: چقدر زيد خوب است «ما احْسَنَه»: چه زيباست «هو احْسنُ حالًا منهم؛ او در وضع بهترى از آنهاست.»
قسمتی از پایان نامه خانم محبوبه طاهری (طلبه مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی نرجس خاتون سلام الله علیها)