نیش زبان
می فرماید: همین طور که با او صحبت می کردم یک مرتبه دیدم عقربی پیدا شد، شاهد عرضم اینجاست - گفت: نترس عقرب با من کار دارد، عقرب از پایه تختی که رویش نشسته بود بالا آمد و از لباسش بالا رفت تا که کنار گردنش رسید کنار دهانش آمد و سپس او زبانش را بیرون آورد و یک نیش به زبان او زد، و ناله اش بلند شد، گفتم: این باغ به این قشنگی، نیش عقرب برای چیست؟ گفت: راستش در دنیا ما یک نیش زبانی زدیم و یک خطای زبان داشتیم که نمی دانستیم این خطای زبان ما، این قدر مشکل برای ما صورت می دهد. گفتم: چه کار کردی، می شود برای ما بگویی؟ گفت، خاطر خواه دختری از دخترهای محل شدیم، چون کاسب محل بودیم چشممان افتاده بود به دختری که می آمد گوشت می گرفت و می رفت، رفتم خواستگاری به من ندادند، کینه این خانواده را به دل گرفتم، هر شخصی به خواستگاری این دختر، می آمد از من می پرسیدند: - چون کاسب محل بودم - که این دختر فلانی چطوره؟ خوب است یا نه؟ شما خبر دارید؟ من هم سرم را تکان می دادم، می گفتم: ای بابا! چرا از من می پرسی؟ امّا این جمله «ای بابا» را یک جوری می گفتم که به او یک عیبی را بفهمانم که مثلاً این دختر عفیفه نیست، مثلاً دختر هرزه ای است و او هم می رفت و دختر را نمی گرفت. این سبب شد آن دختر پیر شود و یک عمر در خانه بماند. از وقتی هم که مابه عالم برزخ آمدیم، گفتند: فلانی! این مال نماز اوّل وقت است، این مال اینکه گوشت کم به مردم نمی دادی، این نیش عقرب هم تا صبح قیامت با توست، تا آنجا محاسبه بشود اگر آن شخص رضایت داد، خدا تو را می آمرزد.
دیده شده توسط سليماني(نويسنده وبلاگ) در كتاب گناهان زبان ، همراه با حکایت های آموزنده، ص:78