روز عاشورا زينب (س ) لباس نو بر تن عون و محمد كرد و آنها را از گرد و غبار تميز نمود و سرمه بر چشمانشان كشيد و شمشير به دستشان داد، و آنها را آماده شهادت ساخت ، سپس آن دو را به حضور برادرش حسين (ع ) آورد و اجازه خواست كه آنها به ميدان بروند.
امام نخست اجازه نمي داد، حتي فرمود: شايد همسرت عبدالله خشنود نباشد، زينب عرض كرد: چنين نيست ، بلكه همسرم به خصوص به من سفارش كرد كه اگر كار به جنگ كشيد پسرانم جلوتر از پسران برادرت به ميدان بروند.
زينب (س ) بيشتر اصرار كرد، سرانجام امام اجازه داد، زينب آن دو گل را به ميدان فرستاده است )).
آن دو برادر به جنگ پرداختند، سرانجام محمد به شهادت رسيد، عون كنار بدن گلگون محمد آمد و گفت : ((برادرم شتاب مكن به زودي من نيز به تو مي پيوندم )).
محمد نيز جنگيد تا به شهادت رسيد، امام حسين (ع ) پيكر پاك آن دو نوجوان را بغل گرفت در حال كه پاهايشان به زمين كشيده مي شد آنها را به سوي خيمه آورد.
عجيب آنكه بانوان به استقبال جنازه هاي آنها آمدند، هميشه زينب (س ) در پيشاپيش بانوان بود، ولي اين بار زينب (س ) ديده نمي شد، او از خيمه بيرون نيامده بود تا مبادا چشمش به پيكرهاي به خون تپيده پسرانش بيفتد و بي تابي كند و از پاداشش كم بشود.(1)
و شايد از اين رو كه مبادا برادرش او را در اين حال بنگرد و در برابر خواهر شرمنده يا بي جواب بماند.
حضرت زينب (س ) در اين هنگام بيرون نيامد، ولي براي علي اكبر(ع ) در پيشاپيش بانوان به استقبال آمد (چنان كه قبلا ذكر شد).
مگو زينب بگو ام المصائب كاندرين عالم
قضا آماده بهرش صد بلاي ناگهان دارد
مگو زينب بگو يك آسمان ، صبر شكيبايي
غلط گفتم ز صبرش شرمسازي آسمان دارد
گهي در كربلا او شش برادر را كفن پوشيد
غلط گفتم زصبرش شرمسازي آسمان دارد
گهي بيند به جاي شادي قاسم عزاي او
گهي بر سينه ، داغ اكبر رعنا جوان دارد
گهي بيند جدا بازوي عباس علي از تن
دو چشم پر ز خون بر اصغر شيرين زبان دارد(2)
منبع: عباس عزیزی،کتاب:دویست داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع)، چاپ چهارم،1381 ،ص101
(1)تذكرة الشهدا ء ص 156 و 157.
(2)سوگنامه آل محمد، ص 291 و 292.