شنيدن شيهه اسب
زينب دختر علي (ع ) شيهه اسب را شنيد به سكينه روي آورده و به او گفت : پدرت آب آورده . سكينه به ياد پدر و آب ، شادي كنان از خيمه بيرون شد و اسب را تنها و زين را از سوارش تهي ديد. پس روسري خويش را دريد و پاره نموده ، فرياد زد: اي كشته شده ، اي پدر، اي حسن ، اي حسين ، اي واي از غريبي و دور از وطني ، اي واي از دوري سفر، اي واي از طولاني و درازي مشقت و رنج و حزن و اندوه ، اين حسين (ع ) است كه به روي زمين بيابان (افتاده ) است ، عمامه و عبايش ربوده شده ، انگشتر و كفش او را گرفته اند (به يغما و چپاول برده اند) پدرم فداء كسي كه سرش به زميني است و تنش به زمين ديگر پدرم فداي كسي كه سرش را به شام به هديه و ارمغان مي برند، پدرم فداء و خونبهاي كسي كه پردگيان (زنان ) او در ميان دشمنان از پرده بيرون شدند (لشكر چادر از سرشان برداشتند) پدرم فداء كسي كه لشكرش روز دوشنبه مردند (كشته شدند) سپس با صداي بلند گريه كرد(1).
(1)زينب كبري ، ص 233 و 234.
منبع: عباس عزیزی،کتاب:دویست داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع)، چاپ چهارم،1381 ،ص103