ازدواج کنيد و معامله نكنيد!
يکي از قبيلهها شتري را کشت و آبگوشت درست کرد و به مردم داد. يك مقدار هم براي رييس قبيلهاي فرستاد. رييس قبيله گفت: شتر ميكشد و براي من آبگوشت ميفرستد. يک لگد زد و ظرف غذا را بر زمين ريخت. گفت: حالا که رييس آن قبيله يك شتر کشته است. شما دو شتر نهر کنيد. همينطور اين دو قبيله چشم و هم چشمي كردند و هر روز تعدادي شتر را كشتند. قصه به آنجا رسيد که از روي چشم و هم چشمي پنجاه شتر نهرشد. اميرالمؤمنين فرمود: احدي از اين آبگوشتها نخورد. آبگوشتي که از روي چشم و هم چشمي است، خوردن ندارد. گفتند: پس با اين ديگها چه کنيم؟ فرمود: دور بريزيد تا شغالها آنها را بخورند. من بايد اين فکر چشم و هم چشمي را کور کنم. گفتند: اسراف است. فرمود: بله اسراف است كه گوشت شتر را شغال بخورد.
اما براي اينکه اين فکر از بين برود، بايد اين كار را كرد. حضرت موسي ميگويد: من سامري را که با طلا گوساله ساخته است و شما را به گوساله پرستي دعوت کرده است، آتش ميزنم و خاکسترش را به دريا ميفرستم. «لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً»(طه/97) گفتد: موسي! اينكه شما طلا را آتش ميزنيد، اسراف نيست. فرمود: نه! اينكه براي محو بت پرستي طلا هم از بين برود، اشکال ندارد. به امام گفتند: آقا ميشود كه قبر رضاشاه موزه باشد. چرا قبر رضا شاه را خراب ميکنيد؟ فرمود: محو شاهنشاهي به هر قيمتي كه باشد، ارزش دارد. حضرت ابراهيم بتها را شکست. پس بت شکني، طلا سوزي، خراب كردن قبر رضاشاه، دور ريختن گوشت پنجاه شتر براي يك سري از مسائل اشكال ندارد. گاهي انسان براي اين که يك مسئلهاي را جابياندازد، اگر شيشه را هم بشکند، اشکال ندارد.
از بين بردن يك فرهنگ غلط ارزش اين را دارد كه انسان يك برخوردهاي خشني هم داشته باشد. ازدواج کنيد و معامله نكنيد. پدر دختر ميگويد: من بايد صدها هزارتومان پول جهازيه بدهم. شما هم اينقدر مهريه بده. انگار ميخواهد معامله کند. مثل بعضي از افرادي كه متوجه نيستند و دو شاخهي تلفن را به برق ميزنند. اين افراد هم فكر ميكنند كه ازدواج معامله است. انسان با انسان ازدواج ميکند براي اينکه نسل تربيت کند. تربيت نسل مهم است. انسان تقوا را با داد و ستد اشتباه گرفته است. افرادي هستند كه همه چيز را پولي حساب ميکنند. بعضي از مرده شويها همين که ميبينند يك مرده چاق است، کيلويي ميشويند. همين که ببينند قد بلندي دارد، متري ميشويند. همين که ببينند كوچك است عددي ميشويند. يعني کار ندارد که اين مرده است. حساب ميکند گه چه طور بيشتر سود دارد. يك خواستگار ميآ يد و مهريه را بالا ميگويد. يك خواستگار هم ميآ يد و مهريه را پايين ميگويد.
دخترش را به كسي كه مهريه را بالاتر ميگويد، ميفروشد. پدراني که دختران خود را به پول ميفروشند، خيانت خيلي بزرگي ميكنند. بزرگترين خيانت به دخترها اين است که انسان دخترش را به پول بفروشد. اگر داماد اهل نماز است. اخلاق خوبي دارد. از نظر فكري سالم است. با تقوا است. دخترت را به او بده. پول ارزش ندارد. به چنين مرداني با افتخار دختر بدهيد. داماد منحرف، عقدهاي، وسواسي، سيگاري و معتاد، منزوي ارزش ندارد. دخترفروشي کار زمان جاهليت است. قرآن در سوره صاد ميگويد: «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ»(ص/86) من اهل تکلف نيستم. اصولاً تکلف چيز بدي است. بعضيها در حرف زدن تکلف ميكنند. طوري يك حرفي را ميزنند كه كسي متوجه نميشود. از پيغمبر سؤال ميکردند. مي فرمود: «لااعلم» نميدانم. اگر چيزي را نميدانيد، بگوييد: نميدانم.
افرادي هستند كه وقتي ميخواهند به عروسي بروند از ديگران لباس قرض ميكنند. طلا قرض ميکنند. يک آدمي كه از سر تا پا قرض است، ميخواهد چه كار کند.
با اين شخصيت قرضي چه كار ميخواهد بكند؟ درست مثل افرادي كه مو ندارند و از موي مصنوعي استفاده ميكنند. چه اشكالي دارد كه با يك پيراهن ساده به عروسي بروي؟ بگذار كه ديگران از شما ياد بگيرند. من بارها اين را گفتهام. چرا ديگران امام ما باشند؟ چرا ما امام ديگران نباشيم؟ من اين غذا را ميدهم تا ديگران از من ياد بگيرند. يك نفر گفت: انگشترت را به من بده. گفت: براي چه ميخواهي؟ گفت: ميخواهم كه هروقت به آن نگاه ميكنم به ياد تو بيفتم. گفت: من اين انگشتر را به تو نميدهم. تا هروقت ديدي نيست، ياد من بيفتي.
ديده شده توسط سليماني(نويسنده وبلاگ) در كتاب درس هايي از قرآن