پدر و مادر موجب طغیان فرزند
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت علی علیه السلام فرمود:
لعن الهی و دوری از فیض خداوند بر پدر و مادری باد که فرزند خویش را به عصیان و آزار خودشان وادارند و باعث قطع رابطه محبت شوند.
نمونه تاریخی
متوکل یکی از خلفای سلسله عباسی بود. او نسبت به حضرت علی علیه السلام دشمنی و عناد داشت و در مجالس عمومی به مقام مقدسش اهانت می نمود.
منتصر عباسی فرزند جوان متوکل و ولیعهد کشور، از رفتار زشت پدر و جسارت او نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام ناراضی بود ولی چاره ای جز سکوت نداشت.
روزی متوکل در حضور جمعی از رجال کشور نام حضرت علی علیه السلام را به زشتی یاد کرد و جسارت نمود. منتصر ناراحت شد و رنگش تغییر کرد. متوکل که ناراحتی فرزندش را دید به توبیخ و تحقیر او پرداخت و گفت:
غضب الفتی لابن عمه رأس الفتی فی حرّ امّه
برای منتصر که دارای مقام ولایتعهدی بود و در آن موقع بیست و پنج سال داشت دشنام پدر غیر قابل تحمل بود و تصمیم به تلافی گرفت و فکر کشتن پدر از خاطرش گذشت. و در اولین فرصت، فکر خود را با چند نفر از غلامان مخصوص متوکل که محرم رازش بودند در میان گذارد و به آنان وعده پول و مقام داد نقشه را طرح کردند.
شبی متوکل در قصر اختصاصی خود بزم شراب گسترده ، با ندیمان میگساری می کرد و به شدت مست شد.
نزدیک نیمه شب، بغاء صغیر که رئیس تشریفات کاخ خلافت بود به تالار وارد شد و اعلام کرد وقت استراحت خلیفه است، ندیمان مرخص اند، همه از قصر خارج شدند، تنها فتح بن خاقان که مقام رفیعی نزد متوکل داشت در حضور خلیفه ماند. در این موقع، غلامان قوی و نیرومندی که برای قتل متوکلین تعیین شده بودند از مخفیگاه های خود خارج شده و با شمشیرهای برهنه به داخل تالار هجوم آوردند.
فتح بن خاقان که از مشاهده این وضع به وحشت افتاده بود فریاد کشید مگر می خواهید خلیفه را بکشید، و برای محافظت جان متوکل خود را بر روی وی افکند، ولی غلامان مهلت ندادند و با ضربات پی در پی متوکل و فتح بن خاقان را یکجا کشتند و در همان نیمه شب به قصر مخصوص منتصر رفتند، به خلافت سلامش گفتند و اجرای نقشه قتل پدر را به وی اعلام نمودند.
متوکل پدر مغرور و خودسری بود که با دشنام و ناسزا ، پسر جوان را در حضور مردم تحقیر کرد و به شخصیت وی اهانت نمود و موجبات طغیان و عصیان فرزند جوان خود را فراهم نمود و او را به کشتن پدر وادار کرد.
تربیت فرزند،سید مهدی شمس الدین،قم، قرآن صاعد، 1394، صص113-115