زينب (سلام الله علیها ) و آرام كردن رقيه
شبي در خرابه شام ، رقيه از اين گوشه به آن گوشه مي رفت ، ناله مي زد، بهانه مي گرفت ، گاه خشتي بر مي داشت و زير سر مي گذاشت ، گاه بهانه خانه و كاشانه مي گرفت و يا بابا، بابا مي زد. زينب (س ) آن نازدانه را به دامن گرفت تا او را آرام كند. و رقيه در بغل عمه خوابش برد. در عالم رؤ يا پدر را به خواب ديد. امام حسين (ع ) با بدني پر از زخم و جراحت به ديدار رقيه آمده بود در همان خواب ، دامان پدر را گرفت و گفت : بابا جان كجا بودي ؟ بابا چرا احوال بچه هاي كوچكت را نمي پرسي ؟ بابا چرا به درد ما رسيدگي نمي كني ؟!
زينب ديد رقيه در خواب حرف مي زند، رو به زنان حرم گفت : اي اهل بيت ! ساكت باشيد. نور ديده برادرم خواب مي بيند. بگذاريد ببينم چه مي گويد؟
همه زنان آرام شدند. گوش به سخنان رقيه نشستند. گويا ماجراي سفر از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام را براي پدر حكايت مي كند:
((بابا، صورتم از ضرب سيلي شمر كبود شده است . بابا، مرا در بيابانها، ميان آفتاب نگه داشتند. بابا، كتف عمه ام از كعب نيزه ها و ضرب تازيانه ها كبود گرديده است . بابا ما در اين خرابه چراغ نداريم فرش نداريم . دخترت به جاي متكا، بر زير سر، خشت مي گذارد…))(1)
(1)مرقات الايقان ص 51.
منبع: عباس عزیزی،کتاب:دویست داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع)، چاپ چهارم،1381 ،ص131