ما در اينجا غريبيم !
نزديك غروب آفتاب كه مي شد، مردم دمشق ، دست كودكان خويش را مي گرفتند و به تماشاي بچه هاي امام حسين (ع ) مي آمدند. و پس از آن راهي خانه مي گشتند. روزي رقيه با ديدگان حسرت بار به آن جمع نگاه كرد. ناله اي دردناك از دل برآورد و روي به عمه اش زينب (س ) نمود و گفت : اي عمه ! اينها به كجا مي روند؟ حضرت زينب (س ) فرمود: اي نور چشمم ! اينها رهسپار خانه و كاشانه خود هستند. رقيه گفت : عمه جان ! مگر ما خانه نداريم ؟! زينب (س ) فرمود: نه ! ما در اينجا غريبيم و خانه نداريم . خانه ما در مدينه است . با شنيدن اين سخن صداي ناله و گريه رقيه بلند شد و فرياد زد: ((واغربتاه ، واذلتاه ، و اكربتاه )) اه از غريبي ، واي از محنت و زاري ما(1)
منبع: عباس عزیزی،کتاب:دویست داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع)، چاپ چهارم،1381 ،ص130
(1)داستان غم انگيز حضرت رقيه ص 40