شهید انقلاب صادق باباشاهی کوهانستانی
نام : باباشاهی کوهانستانی / صادق
نام پدر : احمد
تاریخ تولد : ۱۳۲۴
محل تولد : اصفهان
تاریخ شهادت : ۱۳۵۷
محل شهادت : اصفهان
شهرستان : اصفهان
گلزار : تخته فولاد اصفهان
در سال 1327 شمسی دیده به جهان گشود پدر او کشاورز بود و درآمد خوبی نداشت و به سختی می توانست زندگی خود و خانواده اش را تأمین کند صادق سه برادر و دو خواهر دارد و خود اولین فرزند خانواده بود و بع علت نداشتن سرمایه کافی پدر نتوانست او را به مدرسه بگذارد و هیچ کدام از برادر و خواهرانش موفق به درس خواندن نشدند صادق از کودکی به پدر خود در امر کشاورزی کمک می کرد 10 ساله بود که پدر خود را از دست داد و بیشتر بار سنگین زندگی به دوش او افتاد و او می بایست فشار بیشتری را بر خود تحمل کند چون او کوچک بود و نمی توانست کشاورزی کند دایی او را به کفاشی فرستاد او مشغول کار شد و اوائل حقوق کمی می گرفت و این پول آنقدر کم بود که نمی توانستند خود را اداره کنند تا اینکه مادرش به عنوان کارگر در حمام مشغول کار شد.
خانواده صادق خانه نداشتند فقط یک اتاق بود که ارث پدری بود که در آن زندگی می کردند این اتاق آنقدر کوچک بود که برای خوابیدن دچار مشکل می شدند زیرا اتاق یک اتاق 3 متر در 5/3 متر بود زندگی صادق با همه دشواریها گذشت تا اینکه بزرگ شد و به همت دیگر برادرانش 200 متر زمین خریدند و یک خانه گلی به پا داشتند در سال 1345 صادق ازدواج کرد قبل از ازدواج کارفرمای او به او گفته صادق تو هر چه احتیاج داری بنویس و به من بده من برایت تهیه می کنم او به خانه آمد و گفت مادر استاد من چنین گفته ولی وقتی صورت اجناس را تهیه کرده بود و رفته بود که به کارفرمای خود بدهد تا برایش تهیه کند. آن روز کارفرما در مغازه خود نیامده بود ناامید به خانه آمد و گفت امروز که بنا بود به من کمک کند سر کار نیامده پس از ناامیدی از استاد کار خود مبلغی پول برای او قرض کردیم و به زندگی او سامان دادیم.
در مدت زندگی زناشویی صاحب سه فرزند شد که دو پسر و یک دختر می باشند اولی پسر است که در سال 1351 دیده به جهان گشود و نام او احمد است فرزند دوم در سال 1354 بدنیا آمد و نام او مریم است و سومی در سال 1357 پا به عرصه وجود گذاشت و نامش غلامرضا است احمد به مدرسه می رود و در کلاس چهارم ابتدایی تحصیل می کند و مریم اول ابتدایی را می خواند صادق در طول زندگی خود دو بار به مسافرت به قصد زیارت امام هشتم رفت یک بار قبل از ازدواج بار دوم موقعی که ازدواج کرد او همیشه می گفت فرزند ملاک نیست اصل تربیت فرزند است پدر و مادر شدن آسان است پدر بودن و مادربودن مشکل است. در مدت 1-2 سال زندگی مشترک هیچ گونه اختلافی بین او و همسرش نبود.
همسرش می گفت روز شنبه اول محرم 1357 بود که چون موتورش خراب بود چرخ موتور را باز کرد و از خانه بیرون رفت موقعی که برگشت گریه می کرد گفتم چه شده چرا گریه می کنی گفت عکس های شهدا را در مسجد را زده بودند دل انسان را به درد می آورد به او گفتم زنها می توانند بروند ، ببینند گفت بله. به من گفت بچه ها را پیش مادرت بگذار و برو ببین ، مادرش به او گفت شلوغ بود در جواب گفت توی شهر بوی خون می آید ما متوجه نشدیم منظورش چیست بعدا به من گفت برو برای من نان بیاور من در آن موقع غلامرضا فرزند کوچکمان را که 48 روز بیشتر نداشت شیرمی دادم خودش بلند شد و رفت مقداری پنیر با یک نان برداشت و رفت و صورت بچه های برادر خود را بوسید و دستی بر سر مریم دخترش کشید و رفت از خانه بیرون هنوز چند ساعتی نگذشته بود که صدای تیراندازی بلند شد آنروز مردم در خیابان کهندژ مشغول راهپیمایی و تظاهرات علیه رژیم جنایت کار پهلوی بودند که صادق هم جزء آنها بود در همان حالیکه تظاهر کنندگان از محله به طرف خیابان نزدیک می شدند چند نفر رفتند که ببینند آیا نیروهای مزدور رژیم باز هم به آنجا آمده اند یا نه رفتند و تظاهرکنندگان منتظر خبر آنها بودند که آمدند و گفتند خبری نیست و کسی نیامده و مردم به طرف خیابان به راه افتادند وقتی که تمام مردم به این طرف خیابان رسیدند در خیابان چند دقیقه ای شروع به شعار دادن کردند و به طرف محله روبرو حرکت کردند در همین حال بود که نیروهای مزدور رژیم از راه رسیدند و تا چشمشان به مردم تظاهر کننده افتاد شروع به تیراندازی کرد و صادق هم در این گیرودار بود که ناگهان دید یک بچه ای در وسط خیابان است به طرف او دوید که او را نجات دهد که مزدوران او را هدف گلوله های خود قرار داده و او را به شهادت رساندند و چند دقیقه ای در آنجا درگیری بین مردم و نیروهای مزدور رژیم با سنگ و با شعار مرگ بر شاه گذشت و بعد از تیر خوردن صادق از ترس این که رژیم به دنبال جنازه بیاید و بخواهد که او را ببرد چند نفری رفتند و او را آوردند و در همان حال شروع به دویدن کردند و به دنبال وسیله ای بودند که صادق را با آن به بیمارستان ببرند و بالاخره پس از لحظاتی با یک ماشین به طرف بیمارستان به راه افتادند آن هم با ترس و لرز از مزدوران رژیم ، لحظات حساس و درد آوری بود. هر کدام از برادرها به گونه ای درصدد بودند که از ریزش خون از بدن شریف او جلوگیری کنند ولی اثری نمی بخشید.
از طرف دیگر در بیمارستان ها عده ای به خاطر وابستگی به رژیم و عده ای به علت ترس از رژِم از پذیرفتن مجروح خودداری می کنند. تا بالاخره پس از ساعتی سرگردانی جسم او را به بیمارستان آیة الله کاشانی انتقال داده و پس از لحظاتی به دیدار معشوق واقعی خود شتافت.
شهید صادق با شهادت خود چنان موجی در منطقه غرب اصفهان (ماربین) ایجاد نمود که تا 40 روز در تمامی محله های اطراف به یاد او مجالسی برگزار می شد و به برکت این مجالس بود که مردم مستضعف و محروم از جنایات رژیم شاهنشاهی آگاه شده و در براندازی آن رژیم جنایتکار مصمم تر شدند. چرا که اولین شهید انقلاب اسلامی در منطقه بود.