نفرین حضرت زینب (سلام الله عليها)
زینب (س ) گفت : کنار خیمه ایستاده بودم ، ناگاه مردی کبود چشم به سوی خیمه آمد (و آن خولی بود) و آنچه در خیمه یافت ، ربود . امام سجاد (ع ) روی فرش پوستی خوابیده بود ، آن نامرد آن پوست را آن چنان کشید که امام سجاد (ع ) روی خاک زمین افتاد ، سپس او به من متوجه شد و مقنعه ام را کشید و گوشواره ام را از گوشم بیرون آورد که گوشم پاره شد ، و در عین حال گریه می کرد . گفتم : غارت می کنی در عین حال گریه می کنی ؟ گفت : برای مصایبی که بر شمااهل بیت پیامبر (ص ) وارد شده گریه می کنم . گفتم : خداوند دستها و پاهایت را قطع کند و در آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند .
هنگامی کهمختار روی کار آمد و به دستور او خولی رادستگیر کرده و نزدش آوردند ، مختار به او گفت : تو در کربلا چه کردی ؟ چواب داد : به خیمه علی بن الحسین امام سجاد (ع ) رفتم ، روسری و گوشواره زینب (س ) را کشیدم و ربودم . مختار گریه کرد و گفت : در این هنگام زینب (س ) چه گفت : خولی جواب داد : گفت خدا دستها و پاهایت را قطع کند و تو را در آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند ، مختار گفت : سوگند به خدا ، خواسته او را بر می آوردم ، آن گاه دستور داد دستها و پاهای خولی را بریدند و او را آتش زدند .
منبع: عباس عزیزی،کتاب:دویست داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع)، چاپ چهارم،1381 ،ص168