خاطراتی از دفاع مقدس "اورکت آمریکایی !"
خاطراتی از دفاع مقدس “اورکت آمریکایی!”
همیشه با همان لباس های خاکی رنگ بسیجی اش این طرف و آن طرف می رفت. انس عجیبی با این لباس ها داشت. هر بار که عازم می شد، مادر اورکت آمریکایی را که پدر برایش خریده بود، توی ساکش می گذاشت و سفارش می کرد:«بپوش، سرما می خوری با این لباس ها». اما او هر بار آن را از ساکش بیرون می آورد و می گفت:«نه، به این احتیاجی ندارم».
آخرین دفعه ای بود که آمده بود برای مرخصی. تصمیم گرفت برود مشهد. هم زیارت کرده باشد و هم دیداری با اقوام. باز هم با همان لباس های ساده ی بسیجی اش رفته بود. در جواب عمویش که گفته بود:«پسر جان تو نذر داری همیشه همین لباس ها را بپوشی. توی این سرمای زمستان چرا آن اورکت را نمی پوشی؟ همان طور نو و دست نخورده مانده!». لحنش قاطع و جدّی شده بود که:«یا نگویید مرگ بر آمریکا؛ یا اگر گفتید دیگر کالای آمریکایی استفاده نکنید. آن اورکت، آمریکایی است؛ چطور توی میدان نبردی که با آمریکا می جنگم، اورکت آمریکایی بپوشم؟!…»
شهید علی رضائیان، سن: 18 سال، تاریخ عروج:
منبع: نشریه نامه ی جامعه/شماره77/سال هفتم/بهمن1389/ص461364/11/22