دفاع از دختر امام حسین (ع ) در مجلس یزید
فاطمه دختر امام حسین (ع ) می فرماید : هنگامی که ما را با آن وضع رقت بار وارد مجلس یزید نمودند ، یزید از مشاهده حال ما متاءثر شد . همان وقت یکی از شامی ها که آدمی سرخ گون بود ، چشمش به من که دختری زیبا چهره بودم افتاد . به یزید گفت : چقدر مناسب است این کنیزک را به من ببخشایی . موی بر اندام من راست شد و لرزه سراپای مرا فرا گرفت و خیال کردم چنین واقعه هم باید اتفاق بیفتد ، بی تابانه جامه عمه ام را به دست گرفته و به دامن او پناهنده شدم .
زحرف شامی آن کودک بر آشفت
در آن آشفتگی با عمه اش گفت
یتیمی بس نبود این ناتوان را
که خدمتکار باشم این خسان را
عمه ام که می دانست هیچ گاه یک چنین اتفاقی صورت مقصود به خود نمی گیرد ، به آن مرد شامی خطاب کرده و گقت : به خدا دروغ می گویی و برای همیشه مورد سرزنش خویش و تبار خواهی بود . چنان نیست که پنداشته ای ! نه تو می توانی به این مقصود برسی و نه یزید می تواند به این آرزو نایل گردد .
یزید در خشم شده و گفت : دروغ می گویی،من می توانم به او دست پیدا کنم و اگر بخواهم اراده خود را صورت عمل می پوشانم .
زینب (س ) فرمود : هیچ گاه به مراد خود نمی رسی و خدا تو را توان چنین منظوری نخواهد داد و هرگاه بخواهی پیش از این در انجام این منظور پافشاری بنمایی ، باید از آیین ما دست برداری و به دین دیگران در آیی .
یزید از زیادی خشم پریشان شده گفت : با مثل منی چنین سخن می گویی و مرا به بی دینی نسبت می دهی . همانا برادر و پدر تو از دین خارج شدند .
زینب (س ) فرمود : ای یزید ، اگر اندک دینی تو و جد و پدرت داشته اید ، از برکت راهنماییهای پدر و برادر من بوده است .
یزید گفت : دروغ می گویی ای دشمن خدا !
زینب (س ) فرمود : آری ، امروز بر حمار مقصود سوار شده ای و بر اریکه سلطنت نشسته ای ، باید ستم کنی و به نیروی جهانداری خاندان حضرت رسالت را هدف فحش و ناسزا قرار دهی .
یزید مانند آنکه از این سخن به خود آمده ، خجالت کشید و ساکت شد . آن مرد شامی که خیال کرد بالاخره ممکناست به مقصود خود برسد و از این سفره ظلمی که گستره شده او هم سهمی برده باشد،دوباره خواهش خود را اعاده کرد . یزید که سخت افسرده شد و به بی خردی و بی دینی نسبت داده شده بود ، گفت : دور شو ! خدا تو را بکشد .
منبع: عباس عزیزی،کتاب:دویست داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع)، چاپ چهارم،1381 ،ص120