خاطره ای از سردار شهید حاج حسین خرازی "سرم که قطع نشده!"
27 مرداد 1395 توسط مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر
"سرم که قطع نشده!”
داییش تلف کرد گفت: «حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده شما همین طور نشستین؟»
گفتم: نه! خودش تلفن کرد، گفت: دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه می آد. گفتش: شما نمی خواد بیاین. خیلی هم سر حال بود.»
داییش گفت: «چی رو پانسمان می کنه؟! دستش قطع شده!»
همان شب رفتیم یزد، بیمارستان. به دستش نگاه می کردم.
گفتم: «این خراش کوچیکه؟»
خندید؛ گفت: «دستم قطع شده، سرم که قطع نشده!!»
خاطره ای از سردار شهید حاج حسین خرازی